اشک حسرت پارت
#اشک حسرت #پارت ۱۰
سعید :
امید متعجب نگاهم کرد ومن بی توجه ادامه دادم
- اگه دوسش داری بسم الا خواهرم رو بدون جهیزیه که نمی فرستم خرج داره
امید : سعید داری عصبانیم می کنی
خونسرد گفتم : منطقی باش امید دوستیمون بجا
امید: سعید خودت رو اذیت نکن بخدا ...
- باشه ولی هر چیزی قواید واسول خودشو داره پس طبق اسول پیش میرم خونه رو بدم همه مشکلات حل میشه قراره بهم وام بدن میدم پیش قصت یه خونه وکرایه می شینم این چیش بده .
امید : نمی دونم چی بگم
- چیزی نمی خواد بگی
امید لبخند کمرنگی زد وگفت : چرابا ماشین نیومدی سر کار ؟
- عادت کردم دیگه ممنون داداش حالا چی شده اومدی اینجا
امید دلخور گفت : اومدم حال تو رو بپرسم که حالا فهمیدم چی شده
- سبک شدم امیدامشب میاین خونه ای ما بابت دیشب معذرت
امید با لبخند گفت : مرسی که بهم گفتی
- فکر کنم پشت میز محاکمه قرارم دادی
امید : به هر حال حق اینکه چیزی رو تو دلت پنهان کنی وبه داداشت نگی رو نداری
- ممنون امید خوشحالم یکی مثله تو تو زندگیمه
امید : من نوکرتم پس امشب بعد از شام میایم اونجا
- چرا بعد از شام باید واسه شام بیاین
امید : چشم حتما فعلا
بلند شد ودستشو به طرفم کشید بلند شدم ودستش رو فشردم
امید : دیگه ناراحت نبینمت
- باشه
امید دستمو فشرد وبعدم با لبخند رفت
با رفتنش نشستم پشت میز ومشغول کارم شدم احساس سبکی می کردم
سعید :
امید متعجب نگاهم کرد ومن بی توجه ادامه دادم
- اگه دوسش داری بسم الا خواهرم رو بدون جهیزیه که نمی فرستم خرج داره
امید : سعید داری عصبانیم می کنی
خونسرد گفتم : منطقی باش امید دوستیمون بجا
امید: سعید خودت رو اذیت نکن بخدا ...
- باشه ولی هر چیزی قواید واسول خودشو داره پس طبق اسول پیش میرم خونه رو بدم همه مشکلات حل میشه قراره بهم وام بدن میدم پیش قصت یه خونه وکرایه می شینم این چیش بده .
امید : نمی دونم چی بگم
- چیزی نمی خواد بگی
امید لبخند کمرنگی زد وگفت : چرابا ماشین نیومدی سر کار ؟
- عادت کردم دیگه ممنون داداش حالا چی شده اومدی اینجا
امید دلخور گفت : اومدم حال تو رو بپرسم که حالا فهمیدم چی شده
- سبک شدم امیدامشب میاین خونه ای ما بابت دیشب معذرت
امید با لبخند گفت : مرسی که بهم گفتی
- فکر کنم پشت میز محاکمه قرارم دادی
امید : به هر حال حق اینکه چیزی رو تو دلت پنهان کنی وبه داداشت نگی رو نداری
- ممنون امید خوشحالم یکی مثله تو تو زندگیمه
امید : من نوکرتم پس امشب بعد از شام میایم اونجا
- چرا بعد از شام باید واسه شام بیاین
امید : چشم حتما فعلا
بلند شد ودستشو به طرفم کشید بلند شدم ودستش رو فشردم
امید : دیگه ناراحت نبینمت
- باشه
امید دستمو فشرد وبعدم با لبخند رفت
با رفتنش نشستم پشت میز ومشغول کارم شدم احساس سبکی می کردم
- ۷.۰k
- ۰۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط