برای ریناس زه رده شت شیر مدافع کوبانی
برای ریناس زه رده شت شیر مدافع کوبانی
تو مغروری،به بلندای رشته کوه های بزرگ زاگرس زادگاهم،به خروش رودهایش،به پهنای دشتهایش که ما را به تو می رساند.
چه دلمان تنگ است برایت فرمانده،هنوز همه ی تپه های گرداگرد کوبانی بازتاب نعره هایت را بارها می شنود آنهنگام که شیران تحت فرمانت را برای یورشهای پیاپی آدمخواران به دفاع می خواندی.
خون خشکیده بر گرد چشمانت چه چنگی در دلهایمان می زند.دلهایمان تنگ فریادهایت است فرمانده،تنگ اظطرابت آنهنگام که همه شاد بودند از عقب راندنشان و تو در اندیشه ی دفاعی دیگر.
خاک کوبانی بویت را می دهد،بوی غرورت را،با ما بمان فرمانده،ما فردا را با تو می خواهیم.فردایی که خونت نویدش را می دهد،فردایی بهتر،آزادتر،فردایی که در آن کسی کسی را نفروشد،فردایی که در آن کودکان شنگال از تشنگی نمیرند،فردایی که در آن کودکیهای کودکان کرد از دستهایشان بیرون کشیده نشود.فردایی که تو سهمی از آن نخواستی.
کوبانی،شهر چهل میلیون نفری ما غمگین است.فرمانده اش را می خواهد پیشمرگ.کودکان کوبانی نامت را بلند می خوانند فرمانده.گوش بسپار.
در فردای پیروزی چه جایت خالیست در جلوداری پایکوبی مدافعان شهرمان.بادهای زاگرس بوی تو را،عطر یاد تو را در هر چهار سوی کردستان پراکندند در آن آخرین غرش پیش از جاودانگیت.
به یادمان باش فرمانده،آغوش بگشا پیشمرگ،جا برای همه ی فرزندانت هست،برای هر چهل میلیون نفر.تو آزادگی را نه به خلقت که به جهانی آموختی.تو که نباشی ما چقدر تنها شده ایم برای خوردن یک سیب،برای اینکه دوره کنیم شب را و روز را،هنوز را......
تو مغروری،به بلندای رشته کوه های بزرگ زاگرس زادگاهم،به خروش رودهایش،به پهنای دشتهایش که ما را به تو می رساند.
چه دلمان تنگ است برایت فرمانده،هنوز همه ی تپه های گرداگرد کوبانی بازتاب نعره هایت را بارها می شنود آنهنگام که شیران تحت فرمانت را برای یورشهای پیاپی آدمخواران به دفاع می خواندی.
خون خشکیده بر گرد چشمانت چه چنگی در دلهایمان می زند.دلهایمان تنگ فریادهایت است فرمانده،تنگ اظطرابت آنهنگام که همه شاد بودند از عقب راندنشان و تو در اندیشه ی دفاعی دیگر.
خاک کوبانی بویت را می دهد،بوی غرورت را،با ما بمان فرمانده،ما فردا را با تو می خواهیم.فردایی که خونت نویدش را می دهد،فردایی بهتر،آزادتر،فردایی که در آن کسی کسی را نفروشد،فردایی که در آن کودکان شنگال از تشنگی نمیرند،فردایی که در آن کودکیهای کودکان کرد از دستهایشان بیرون کشیده نشود.فردایی که تو سهمی از آن نخواستی.
کوبانی،شهر چهل میلیون نفری ما غمگین است.فرمانده اش را می خواهد پیشمرگ.کودکان کوبانی نامت را بلند می خوانند فرمانده.گوش بسپار.
در فردای پیروزی چه جایت خالیست در جلوداری پایکوبی مدافعان شهرمان.بادهای زاگرس بوی تو را،عطر یاد تو را در هر چهار سوی کردستان پراکندند در آن آخرین غرش پیش از جاودانگیت.
به یادمان باش فرمانده،آغوش بگشا پیشمرگ،جا برای همه ی فرزندانت هست،برای هر چهل میلیون نفر.تو آزادگی را نه به خلقت که به جهانی آموختی.تو که نباشی ما چقدر تنها شده ایم برای خوردن یک سیب،برای اینکه دوره کنیم شب را و روز را،هنوز را......
- ۲۵۴
- ۱۶ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط