از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم

از زمزمه دل‌تنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم ؟ 
هنگامه‌ی حیرانی‌ست، خود را به که بسپاریم ؟

تشویش هزار « آیا »، وسواس هزار « اما » 
کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفته است 
امروز که صف در صف، خشکیده و بی‌باریم

دردا که هدر دادیم، آن ذات گرامی را 
تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم

ما خویش ندانستیم، بیداری‌مان از خواب 
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم !

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته 
امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم
دیدگاه ها (۳)

مروز نه آغاز و نه انجام جهان استای بس غم و شادی که پس پرده ن...

به من گفتی که دل دریا کن ای دوستهمه دریا از آن ما کن ای دوست...

چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکییکی که بهش اعتماد داریبهت ...

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط