عشق اغیشته به خون
عشق اغیشته به خون )
پارت ۱۵۱
مادر بزرگ با لبخند گفت : داماد مین جی شما هم برین کمی بگردین و خلوت کنید
مین جی : باشه .. ممنون
تهیونگ لبخندی زد و دست اش را در جیب برد آروم گفت : بریم .. ؟
آن دو نفر به سمت مخالف زوج دیگری رفتند ... همچنین گام آرامی برمیداشتن .. پشت دست تهیونگ در سکوت میخورد به پشت زریف مین جی .. دخترک آرام شلوارس را بالا کشید و با خنده ای گفت : شلوار مادرم انگار برام خیلی بزرگه .. تهیونگ زیر به پایین نگاه کرد سپس کله بدنش را آنالیز کرد بیتوجه گفت : نه اصلا هم اینجوری نیست .. ولی این بلیزی که پوشیدی اصلا بهت نمیاد
مین جی جدی نگاهش کرد و آورم گفت : به شما چه ... تهیونگ دست اش را بیشتر. سمت دست مین جی نزدیک کرد سپس .. با انگشت اش که حالا کره انگشت مین جی نگاه کرد آروم گفت : قهر بکن دیگه
مین جی گره انگشت اش را باز کرد و سمتش نگاه کرد این حرکتش باعث نا امیدی تهیونگ شد .. ولی در کسری ثانیه ای مین جی محکم دست تهیونگ را در دست خودش فشرد محکم و قوی ، با حدی محکم انگشت هایش را در انگشت هایش قفل کرد و کمی به جلو و عقب میبرد..
با یک لبخند و بی توجه به تهیونگ گفت : من قهر نمیکنم چون بهم میگم پارک مین جی ..
در کسری ثانیه ای به مین جی نگاه کرد و چیزی را نگفت سکوت کرد و همراه قدم هایش قدم میگذاشت ...
کنار درخت پیری نشستند در کنار هم ولی تهیونگ بود که به شدت کلافه بر روی زمین دراز کشید و با حرکتی که سرش را روی پای مین جی گذاشت کلافه گفت : پدر بزرگ داشت منو میکشت همش میگفت باید سنگ جا به جا کنم
مین جی لبخندی به این ژیگولوی بودنش زد سپس آروم هر دو دستش را روی چمن ها گذاشت. : تو بودی که داشتی به داداشم قیافه میگرفتی ..
تهیونگ اخم کرد و از بالا سرش نگاهش کرد : پیششش خیلی کینه ای شدی ..
مین جی خشن گفت : بودم ... با مهر خندید تهیونگ پلک روی هم گذاشت سپس آروم و با احساس گفت : خیلی ازیت شدی .. ً
ناگهانی پرسید حتی خودش هم متوجه سوالی که پرسید نشد متوجه نمیشد که چرا اصلا پرسید یا اصلا مین جی منظورش را گرفت .. چون چهره اش اصلا شبیحه چهره آدم های نفهم نبود ..
مین جی. : اذیت ؟ نه فقد دلم شکست
تهیونگ: یک شکسته عادی ؟ ... مین جی آه ای کشید : نه یک شکست خورد واقعای ... غمگین به آسمان ای که لکه های سفید ابر ها رویش نمایش. تصاویر ای که و شکلک های داشتن خیره ماند ... مین جی احساس غمگینی گرفت ولی نمیخواست در این حالت و اینجا چیز دیگری بگویید
تهیونگ خیره به آسمان و مین جی خیره به چشم های عسلی تیره .. چه راز قشنگی پشت این نگاه بود ،
پارت ۱۵۱
مادر بزرگ با لبخند گفت : داماد مین جی شما هم برین کمی بگردین و خلوت کنید
مین جی : باشه .. ممنون
تهیونگ لبخندی زد و دست اش را در جیب برد آروم گفت : بریم .. ؟
آن دو نفر به سمت مخالف زوج دیگری رفتند ... همچنین گام آرامی برمیداشتن .. پشت دست تهیونگ در سکوت میخورد به پشت زریف مین جی .. دخترک آرام شلوارس را بالا کشید و با خنده ای گفت : شلوار مادرم انگار برام خیلی بزرگه .. تهیونگ زیر به پایین نگاه کرد سپس کله بدنش را آنالیز کرد بیتوجه گفت : نه اصلا هم اینجوری نیست .. ولی این بلیزی که پوشیدی اصلا بهت نمیاد
مین جی جدی نگاهش کرد و آورم گفت : به شما چه ... تهیونگ دست اش را بیشتر. سمت دست مین جی نزدیک کرد سپس .. با انگشت اش که حالا کره انگشت مین جی نگاه کرد آروم گفت : قهر بکن دیگه
مین جی گره انگشت اش را باز کرد و سمتش نگاه کرد این حرکتش باعث نا امیدی تهیونگ شد .. ولی در کسری ثانیه ای مین جی محکم دست تهیونگ را در دست خودش فشرد محکم و قوی ، با حدی محکم انگشت هایش را در انگشت هایش قفل کرد و کمی به جلو و عقب میبرد..
با یک لبخند و بی توجه به تهیونگ گفت : من قهر نمیکنم چون بهم میگم پارک مین جی ..
در کسری ثانیه ای به مین جی نگاه کرد و چیزی را نگفت سکوت کرد و همراه قدم هایش قدم میگذاشت ...
کنار درخت پیری نشستند در کنار هم ولی تهیونگ بود که به شدت کلافه بر روی زمین دراز کشید و با حرکتی که سرش را روی پای مین جی گذاشت کلافه گفت : پدر بزرگ داشت منو میکشت همش میگفت باید سنگ جا به جا کنم
مین جی لبخندی به این ژیگولوی بودنش زد سپس آروم هر دو دستش را روی چمن ها گذاشت. : تو بودی که داشتی به داداشم قیافه میگرفتی ..
تهیونگ اخم کرد و از بالا سرش نگاهش کرد : پیششش خیلی کینه ای شدی ..
مین جی خشن گفت : بودم ... با مهر خندید تهیونگ پلک روی هم گذاشت سپس آروم و با احساس گفت : خیلی ازیت شدی .. ً
ناگهانی پرسید حتی خودش هم متوجه سوالی که پرسید نشد متوجه نمیشد که چرا اصلا پرسید یا اصلا مین جی منظورش را گرفت .. چون چهره اش اصلا شبیحه چهره آدم های نفهم نبود ..
مین جی. : اذیت ؟ نه فقد دلم شکست
تهیونگ: یک شکسته عادی ؟ ... مین جی آه ای کشید : نه یک شکست خورد واقعای ... غمگین به آسمان ای که لکه های سفید ابر ها رویش نمایش. تصاویر ای که و شکلک های داشتن خیره ماند ... مین جی احساس غمگینی گرفت ولی نمیخواست در این حالت و اینجا چیز دیگری بگویید
تهیونگ خیره به آسمان و مین جی خیره به چشم های عسلی تیره .. چه راز قشنگی پشت این نگاه بود ،
- ۲.۸k
- ۲۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط