oh please AGAIN babe
★oh please AGAIN babe......
(از اونجایی با گفتن ا/ت حال نمیکنم پس یه اسمی به جاش گذاشتم👾)
#لینو #استری_کیدز #درخواستی
تقریبا چند ماهی از کات کردنتون میگذشت ، زود برات عادی شده بود و دیگه مشکلی با این قضیه نداشتی البته اگه بهت خیانت نمیکرد. نمیشه گفت که فراموشش کردی انگار ته دلت هنوزم یه امید کوچولو بابت این موضوع و برگشتنش داشتی ، اما برای دوباره اعتماد کردن بهش؟هرگز....
مینهو پسری بود که واقعا درکت میکرد و تو هیچ موقعیتی تنهات نمیزاشت و واقعا هم رابطتون باهم خیلی خوب بود و هیچ مشکلی باهم نداشتین البته تا وقتی که بهت خیانت کرد و از چشمت افتاد....
از اونجایی که هردوتون توی یک شرکت بودین و این شرکت درواقع شرکتِ پدرت بود و هردوتون سهامدار بودین پس توی مراسم امشب قطعا باهاش روبه رو میشدی نه تنها خودش.. بلکه با دوست دختر جدیدش هم روبه رو میشدی!!! استاکش نمیکردی ولی خب چون تو یک شرکت بودین قطعا این خبرا به گوشِ تو میرسید!
بعد از انتخاب لباست اونو رو تخت بی حوصله پرت کردی . اصلا حوصله ی همچین مراسمایی رو نداشتی ولی از اونجایی که یک پارتی هم به حساب میومد بدت نمیومد که بری و یکم خوش بگذرونی تقریبا نزدیک چهل دقیقه بود که درگیر میکاپت بودی که اخرش با زدن رژ لب مورد نظرت کارتو تموم کردی حداقل میخواستی تو این مراسم به چشم بیای چون هرچی باشه دخترِ رئیس این شرکت بودی میخواستی خاص باشی امشب...
پدر و مادرت زودتر از تو حرکت کردن تا به مهمونا خوش آمد بگن. بعد از اینکه کامل اماده شدی نگاهتو برای آخرین بار تو آینه چرخوندی و به سمت در خروجی رفتی و بعد از سوار شدن به ماشینت به سمت مقصدت حرکت کردی.
تقریبا همه ی مهمونا اومده بودن و تو اخرین نفر بودی که وارد شدی. با وارد شدنت نگاه همه مخصوصا مردای شرکت رو تو بود.... و البته یه شخص دیگه هم جزوی از همون مردا بود که میدونستی قطعا داره بهت نگاه میکنه ولی خب از طرفی هم نمیخواستی امشب رو بد بگذرونی
بعد از سلام کردن به بعضی از اشناهای پدرت به سمت یه میز رندوم رفتی و یه نوشیدنی گرفتی ، در حال نگاه کردن به دور و بر بودی که چشمت به مینهو و دوست دختر کرینجش افتاد از شدت رو مخ بودن و نچسب بودنش میخواستی سرتو به نزدیک ترین دیوارِ ممکن بکوبی و تو مغزت فقط یه سوال بود "یعنی واقعا این دختر ارزش خیانت کردن به منو داشت؟"
سعی کردی بهشون توجه نکنی گرچه توجه و چشمای مینهو فقط رو تو بود و بدونِ اینکه حتی خودت هم متوجه بشی تک تک کاراتو زیر نظر داشت.سرگردم کار خودت بودی و نوشیدنی تو میخوردی که با دیدن پسرِ شریک پدرت که اومد کنارت لبخندی زدی
سلام کریس ( منظورم چان نیست )
سلام یومی
پسرِ خوب و مودبی بود ، این چند وقت هم زیاد بهت نزدیک میشد اما نه ابنکه قصد بدی داشته باشه فقط چون پدراتون دوست هم هستن میخواست که با تو هم صمیمی باشه. تقریبا نزدیک نیم ساعت داشتین حرف میزدین و میخندیدین و بعضی وقتا هم کریس باهات تماس فیزیکی برقرار میکرد که خب به نظر نمیومد باهاش مشکلی داشته باشی اما یکی مثل اینکه یه نفر خیلی درگیر مکالمه ی بین شما دوتا بود.....
دیگه داشت به شدت عصبی میشد و دستش مشت کرده کنار پاهاش بودن عصبی به شما خیره شد و همون لحظه دوست دخترش میاد و کنارش و میخواست بب.وستش که یهو با پرت شدنش توسط مینهو مواجه شد و نگاهش فقط رو مینهویی بود که با عصبانیت به سمت شما حرکت میکرد و بعد از اینکه نزدیک میزتون شد یهو..........
Ok! part two????
(از اونجایی با گفتن ا/ت حال نمیکنم پس یه اسمی به جاش گذاشتم👾)
#لینو #استری_کیدز #درخواستی
تقریبا چند ماهی از کات کردنتون میگذشت ، زود برات عادی شده بود و دیگه مشکلی با این قضیه نداشتی البته اگه بهت خیانت نمیکرد. نمیشه گفت که فراموشش کردی انگار ته دلت هنوزم یه امید کوچولو بابت این موضوع و برگشتنش داشتی ، اما برای دوباره اعتماد کردن بهش؟هرگز....
مینهو پسری بود که واقعا درکت میکرد و تو هیچ موقعیتی تنهات نمیزاشت و واقعا هم رابطتون باهم خیلی خوب بود و هیچ مشکلی باهم نداشتین البته تا وقتی که بهت خیانت کرد و از چشمت افتاد....
از اونجایی که هردوتون توی یک شرکت بودین و این شرکت درواقع شرکتِ پدرت بود و هردوتون سهامدار بودین پس توی مراسم امشب قطعا باهاش روبه رو میشدی نه تنها خودش.. بلکه با دوست دختر جدیدش هم روبه رو میشدی!!! استاکش نمیکردی ولی خب چون تو یک شرکت بودین قطعا این خبرا به گوشِ تو میرسید!
بعد از انتخاب لباست اونو رو تخت بی حوصله پرت کردی . اصلا حوصله ی همچین مراسمایی رو نداشتی ولی از اونجایی که یک پارتی هم به حساب میومد بدت نمیومد که بری و یکم خوش بگذرونی تقریبا نزدیک چهل دقیقه بود که درگیر میکاپت بودی که اخرش با زدن رژ لب مورد نظرت کارتو تموم کردی حداقل میخواستی تو این مراسم به چشم بیای چون هرچی باشه دخترِ رئیس این شرکت بودی میخواستی خاص باشی امشب...
پدر و مادرت زودتر از تو حرکت کردن تا به مهمونا خوش آمد بگن. بعد از اینکه کامل اماده شدی نگاهتو برای آخرین بار تو آینه چرخوندی و به سمت در خروجی رفتی و بعد از سوار شدن به ماشینت به سمت مقصدت حرکت کردی.
تقریبا همه ی مهمونا اومده بودن و تو اخرین نفر بودی که وارد شدی. با وارد شدنت نگاه همه مخصوصا مردای شرکت رو تو بود.... و البته یه شخص دیگه هم جزوی از همون مردا بود که میدونستی قطعا داره بهت نگاه میکنه ولی خب از طرفی هم نمیخواستی امشب رو بد بگذرونی
بعد از سلام کردن به بعضی از اشناهای پدرت به سمت یه میز رندوم رفتی و یه نوشیدنی گرفتی ، در حال نگاه کردن به دور و بر بودی که چشمت به مینهو و دوست دختر کرینجش افتاد از شدت رو مخ بودن و نچسب بودنش میخواستی سرتو به نزدیک ترین دیوارِ ممکن بکوبی و تو مغزت فقط یه سوال بود "یعنی واقعا این دختر ارزش خیانت کردن به منو داشت؟"
سعی کردی بهشون توجه نکنی گرچه توجه و چشمای مینهو فقط رو تو بود و بدونِ اینکه حتی خودت هم متوجه بشی تک تک کاراتو زیر نظر داشت.سرگردم کار خودت بودی و نوشیدنی تو میخوردی که با دیدن پسرِ شریک پدرت که اومد کنارت لبخندی زدی
سلام کریس ( منظورم چان نیست )
سلام یومی
پسرِ خوب و مودبی بود ، این چند وقت هم زیاد بهت نزدیک میشد اما نه ابنکه قصد بدی داشته باشه فقط چون پدراتون دوست هم هستن میخواست که با تو هم صمیمی باشه. تقریبا نزدیک نیم ساعت داشتین حرف میزدین و میخندیدین و بعضی وقتا هم کریس باهات تماس فیزیکی برقرار میکرد که خب به نظر نمیومد باهاش مشکلی داشته باشی اما یکی مثل اینکه یه نفر خیلی درگیر مکالمه ی بین شما دوتا بود.....
دیگه داشت به شدت عصبی میشد و دستش مشت کرده کنار پاهاش بودن عصبی به شما خیره شد و همون لحظه دوست دخترش میاد و کنارش و میخواست بب.وستش که یهو با پرت شدنش توسط مینهو مواجه شد و نگاهش فقط رو مینهویی بود که با عصبانیت به سمت شما حرکت میکرد و بعد از اینکه نزدیک میزتون شد یهو..........
Ok! part two????
- ۱۶.۳k
- ۱۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط