باورم کن... ( پارت ۱۹ )

جیمین: چرا اومدی؟ من که برات مهم نبودم * ناراحت*
یوری: تو چرا اومدی اینجا؟ گریه کردی؟
جیمین: که ببینمت، نع
یوری: معلومه، تو این بارون اخه نمیگی سرما میخوری اصن ماشینت کو؟ مینشستی تو ماشین*عصبی و غر *
جیمین: * تکخنده *
یوری: یعنی اینقدر دوسم داری و پشیمونی؟*اروم*
جیمین: دیگه نمیدونم چجوری ثابتش کنم
بدون فکر لبشو بوسیدم

《 ویو هانا 》
نگاه یونگی میخوره به پنجره
یونگی: اونجا چه خبره؟
هانا: چیشده؟
میرم پیشش میبینم جیمین و یوری دارن حرف میزنن
یونگی: بریم پیششون؟
هانا: بذار یکم باهم حرف بزنن، از همینجا میبینیم چی میشه
یونگی: هرچی ملکه دستور بدن
میخندم ، بعد چن دیقه همو بوسیدن
یونگی: چیییی؟؟!! *عصبی* نمیتونم بزارم دوباره قلبشو بشکونه
تفنگ و چتر برمیداره میره بیرون منم میرم دنبالش
هانا: یونگی.....
یونگی: مگه نگفتم حق نداری بیای اینجا
سریع جدا میشن
یوری: ی...یونگی...ب...بذار توضیح بدم
یونگی: چی رو توضیح بدی؟ اون باید بمیره
تفنگو میگیره سمت جیمین

حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻

~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
دیدگاه ها (۰)

باورم کن... ( پارت ۲۰ )

باورم کن... ( پارت ۲۱ )

باورم کن... ( پارت ۱۸ )

باورم کن... ( پارت ۱۷ )

پارت ۳ ویو اترفتم توی مدرسه خبری از هانا نبود ، رفتم توی کلا...

#شب_خاص Part 27. تو همین فکرها...

پارت پنجم:داستان از دیدگاه جیمین: جیمین بعد از اینکه فهمید پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط