پایین!!!!
بچه ها میخوام راجب اسیب هایی که دیدم براتون بگم اگه کامنت میزارید ممنون میشم احساس میکنم تنهانیستم
خب من از کلاس اول دوستی نداشتم تنها دوستمم بهم خیانت کرد
موند تو آپارتمانمون . من تنها دلیلی که میتونستم تو مدرسه تنهایی رو تحمل کنم یکی بود اسمش الین بود . اون بهترین دوستم بود . همه کار واسش میکردم امدی با کسی بازی نمیکردم تا ناراحتش نکنم . ی روز تو خونه بودم حوصله ام سر رفت رفتم یچیزی بخرم البته اول رفت اون دوستم الینو صدا کنم ولی جواب نداد بعد رفتم مغازه .... ی نکته اون روز بدترین روز زندگیم بود حالا تا اون وقت بدترین هم رفتم دفتر هم از سر اینکه همه بهم میگفتن به درد آشغالای تو سطل آشغال میخوری خسته سدمو بغضم شکست ... اون وقت که بغضم شکست داشتم میخندیدم یهو گریم گرفت رفت یجا نشستم و گریه کردم یکی از اون مثلا غلدرای مدرسمون وقتی دید گریه میکنم بقیه بچه ها رو صدا کرد و همشون داست میخندیدن ... فوق الادس 😞 و کلا روز بدی بود بعداز اون رسیدیم به همین خانم الین که وقتی زنگ آیفونشونو زدم جواب نداد و وقتی رفتم مغازه خرید کنم دیدم دست یکی دیگه رو گرفته ( آها اون موقع پنچم اینا میشدم ) بعد من یکم ناراحت شدم ولی به خودم میگفتم که مشکلی نداره همه حق دارن ی دوست دیگه داشته باسن ولی وقتی رفتم پیشش سلام کردم هولم داد و رفت گفت فک کنم ی آشغال اینجا افتاده . بغضمو شکستم بهش گفتم مگه چیکارت کردم ناراحت شدی و بدون اهمیت انگار که واقعا آشغالم رفت
منم فک کردم شاید یکاری کردم ناراحتش کرده ولی من که براش همه کار میکردم ولی به هرحال ی نامه واسش نوشتمو ی دستبند دوستی درس کردم رفتم دم در خونشون گفت بوی گند میاد آها خب معلومه ی آشغال و اون دستبنده رو جر داد و اون نامه رو هم پاره گرد گفت به درد زباله دونی میخوری و الانم لطفا برو چونکه اینجا رو بو گند میگیره و درو بست من اونجا گریهم گرفت دویدم و دویدم رفتم پشت بوم ( آها ما تو برج ۱۴ طبقه زندگی میکردیم و بلوک بلوک بود ) من رفتم پشت بوم ولی نپریدم مطمئن باشید وگرنه الان کی داره ابنو مینویسه گریه م گرفت نشستم اونجا گریه کردم و آره از این اتفاق یکم افسرده شدم رفتم روانشناس جالبه ولی تاثیر نداست الانم میرم هعی فقط من نمیتونم تنهایی رو تحمل کردم ولی وقتی ۳ تا از دوستات ولت میکنن عادت میکنی
نمیدونم مشکل منه یا چی ولی از تغییر خسته شدم
خب من از کلاس اول دوستی نداشتم تنها دوستمم بهم خیانت کرد
موند تو آپارتمانمون . من تنها دلیلی که میتونستم تو مدرسه تنهایی رو تحمل کنم یکی بود اسمش الین بود . اون بهترین دوستم بود . همه کار واسش میکردم امدی با کسی بازی نمیکردم تا ناراحتش نکنم . ی روز تو خونه بودم حوصله ام سر رفت رفتم یچیزی بخرم البته اول رفت اون دوستم الینو صدا کنم ولی جواب نداد بعد رفتم مغازه .... ی نکته اون روز بدترین روز زندگیم بود حالا تا اون وقت بدترین هم رفتم دفتر هم از سر اینکه همه بهم میگفتن به درد آشغالای تو سطل آشغال میخوری خسته سدمو بغضم شکست ... اون وقت که بغضم شکست داشتم میخندیدم یهو گریم گرفت رفت یجا نشستم و گریه کردم یکی از اون مثلا غلدرای مدرسمون وقتی دید گریه میکنم بقیه بچه ها رو صدا کرد و همشون داست میخندیدن ... فوق الادس 😞 و کلا روز بدی بود بعداز اون رسیدیم به همین خانم الین که وقتی زنگ آیفونشونو زدم جواب نداد و وقتی رفتم مغازه خرید کنم دیدم دست یکی دیگه رو گرفته ( آها اون موقع پنچم اینا میشدم ) بعد من یکم ناراحت شدم ولی به خودم میگفتم که مشکلی نداره همه حق دارن ی دوست دیگه داشته باسن ولی وقتی رفتم پیشش سلام کردم هولم داد و رفت گفت فک کنم ی آشغال اینجا افتاده . بغضمو شکستم بهش گفتم مگه چیکارت کردم ناراحت شدی و بدون اهمیت انگار که واقعا آشغالم رفت
منم فک کردم شاید یکاری کردم ناراحتش کرده ولی من که براش همه کار میکردم ولی به هرحال ی نامه واسش نوشتمو ی دستبند دوستی درس کردم رفتم دم در خونشون گفت بوی گند میاد آها خب معلومه ی آشغال و اون دستبنده رو جر داد و اون نامه رو هم پاره گرد گفت به درد زباله دونی میخوری و الانم لطفا برو چونکه اینجا رو بو گند میگیره و درو بست من اونجا گریهم گرفت دویدم و دویدم رفتم پشت بوم ( آها ما تو برج ۱۴ طبقه زندگی میکردیم و بلوک بلوک بود ) من رفتم پشت بوم ولی نپریدم مطمئن باشید وگرنه الان کی داره ابنو مینویسه گریه م گرفت نشستم اونجا گریه کردم و آره از این اتفاق یکم افسرده شدم رفتم روانشناس جالبه ولی تاثیر نداست الانم میرم هعی فقط من نمیتونم تنهایی رو تحمل کردم ولی وقتی ۳ تا از دوستات ولت میکنن عادت میکنی
نمیدونم مشکل منه یا چی ولی از تغییر خسته شدم
- ۴.۱k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط