سناریو
سناریو :
وقتی دو سال کامل منتظری سربازیش تموم شه اما توی راه.........
ا.ت:باورم نمیشه به این زودی 2سال گذشت فردا قراره ببینمش اما اگه دیگع مثل قبل دوسم نداشته باشه چی خدایا زود تر امشب تموم بشه
رفتم طرف آشپزخونه و یه لیوان آب گرفتم و نزدیک لبم آوردم که همون لحظه یه چیزی به سرم زد
ذهن ا.ت:نکنه رفته توی رابطه و منو یادش رفته
آب رو از توی دهنم ریختم بیرون و لیوان رو انداختم توی سینک بدوبدو رفتم طرف تختم و پتو رو روی خود کشیدم و رفتم سمت گوشیم رفتم توی گالریم و عکس هامون کخ قبل سربازی گرفتیم رو میدیدن و باخودم میگفتم این امکان ندارع که منو یادش رفته باشه
کمکم خوابم برد از شب قبل گوشیم رو کوک کرده بودم اما شارژ گوشیم تموم شده بود و صدا نداد از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت چهار بعدازظهره سریع آماده شدم و از خونه زدم بیرون توی راه گوشیم زنگ خورد داشتم گوشیم رو از توی کیفم در میآوردم که یه موتوری کیفم رو زد تا نصف راه دنبالش کردم اما نفسم گرفت وایستادم موتوری پشتشو نگاه کرد یه کلاه کاسکت مشکی هم داشت
دید که من وایستادم اونم وایستاد یکم نفس گرفتم و رفتم طرف موتوری دیرم یه دست گل به انگشتر دستشه کلاه کاسکتش رو برداشتم و دیدم
جونکوک بع چشمام زل زده و از موتور پیاده شد و گل هارو گذاشت ردی موتور و لبام رو بوسید و شب باهم رفتیم رستوران و کلی دور زدیم
پایان......
وقتی دو سال کامل منتظری سربازیش تموم شه اما توی راه.........
ا.ت:باورم نمیشه به این زودی 2سال گذشت فردا قراره ببینمش اما اگه دیگع مثل قبل دوسم نداشته باشه چی خدایا زود تر امشب تموم بشه
رفتم طرف آشپزخونه و یه لیوان آب گرفتم و نزدیک لبم آوردم که همون لحظه یه چیزی به سرم زد
ذهن ا.ت:نکنه رفته توی رابطه و منو یادش رفته
آب رو از توی دهنم ریختم بیرون و لیوان رو انداختم توی سینک بدوبدو رفتم طرف تختم و پتو رو روی خود کشیدم و رفتم سمت گوشیم رفتم توی گالریم و عکس هامون کخ قبل سربازی گرفتیم رو میدیدن و باخودم میگفتم این امکان ندارع که منو یادش رفته باشه
کمکم خوابم برد از شب قبل گوشیم رو کوک کرده بودم اما شارژ گوشیم تموم شده بود و صدا نداد از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت چهار بعدازظهره سریع آماده شدم و از خونه زدم بیرون توی راه گوشیم زنگ خورد داشتم گوشیم رو از توی کیفم در میآوردم که یه موتوری کیفم رو زد تا نصف راه دنبالش کردم اما نفسم گرفت وایستادم موتوری پشتشو نگاه کرد یه کلاه کاسکت مشکی هم داشت
دید که من وایستادم اونم وایستاد یکم نفس گرفتم و رفتم طرف موتوری دیرم یه دست گل به انگشتر دستشه کلاه کاسکتش رو برداشتم و دیدم
جونکوک بع چشمام زل زده و از موتور پیاده شد و گل هارو گذاشت ردی موتور و لبام رو بوسید و شب باهم رفتیم رستوران و کلی دور زدیم
پایان......
- ۳.۳k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط