Part
Part ¹²³
ا.ت ویو:
با پایین اومدن از پله ها مدام نگاه خونه میکردم..هر گوشه از خونه یک خاطره به جا گذاشته بودم..به در ورودی رسیدم..قبل از خارج شدن از در نگاهی به کل خونه انداختم..از اعماق قلبم چیزی میگفت که شاید دیگه برنگردم به اینجا..نفسمو بیرون دادم و از دره خونه خارج شدم..سمت ماشین رفتم و در سمت شاگرد رو باز کردم..سوار ماشین شدم..جونگ کوک ماشین رو روشن کرد و از در حیاط خونه خارج شدیم..جاده های تاریک رو طی کردیم تا به شهر رسیدیم..ماشین داخل یکی از لاین های داخل پارکینگ فرودگاه متوقف شد..با ذهنی بهم ریخته و قلبی پرشور از ماشین پیاده شدم..همراه جونگ کوک سمته فرودگاه رفتیم..
توی سالن انتظار نشسته بودم و نگاه صفحه گوشیم میکردم..زمان بی وقفه میگذشت..ساعت هفت نیم رو نشون میداد..خسته و کلافه بودم..
با دیدن کفش های کسی کنارم سرم رو بالا اوردم و نگاه اون شخص کردم..جونگ کوک با لبخنده همیشگیش نگاهم میکرد
کوک:بلند شو تا بریم
سرم رو تکون دادم و از جام بلند شدم..چمدون هارو تحویل داده بودیم و تنها چیزی که داشتم کیفم بود..بلیطم رو بین انگشتام گرفتم و دنبال جونگ کوک رفتم..
نگاهی به جت شخصی جونگ کوک انداختم..انتظارش رو نداشتم
ا.ت:نگفته بودی قراره با این بریم
جونگ کوک خندید گفت
کوک:چون نپرسیده بودی..اچل خانوم ها
لبخندی زدم و پله هایی که به هواپیما ختم میشد رو طی کردم..وارد شدم و نگاهی به فضای اونجا انداختم واقعا چشم گیر بود..جونگ کوک کنارم قرار گرفت گفت
کوک:خب نظرت چیه؟
سمت یکی از چهار تا صندلی که اونجا بود رفتم و نشستم گفتم
ا.ت:زیباست
جونگ کوک هم روی یکی از صندلی ها نشست و گفت
کوک:17 ساعت توی راه قراره باشیم
نگاهش کردم و گفتم
ا.ت:17 ساعت؟
جونگ کوک نگاهی بهم انداخت و سرش رو تموم داد..نگاهی به ساعتم انداختم..ساعت هشت بود..در همون موقع خدمه پرواز به سمتمون اومد و برای احترام تعظیم کرد
خدمه:خیلی خوش اومدین اقای جئون..ما برای پرواز اماده هستیم
جونگ کوک سرش رو تکون داد..خدمه لبخندی زد و ادامه داد
خدمه:چیزی لازم نداین براتون بیارم؟
جونگ کوک نگاهی به من کرد و گفت
کوک:چیزی لازم نداری
سرم رو به معنی نه تکون دادم جونگ کوک نگاهشو به خدمه داد و گفت
کوک:خیر چیزی نیاز نیست
خدمه دوباره تعظیم کرد و رفت..دوباره نگاهی به اطراف انداختم که جونگ کوک گفت
کوک:چمدونت داخل کابین بالای سرت قرار داره اگر چیزی داخلش میخواستی میتونی بهم بگی تا برات بیارمش
لبخندی بهش زدم و گفتم
ا.ت:باشه ولی الان چیزی لازم ندارم
جونگ کوک سرش رو تکون داد..نگاهمو به پنجره دادم..اسمون تاریک شده بود..چراغ های فرودگاه روشن بودن..صدای موتور جت بیشتر و بیشتر میشد ولی در حدی نبود که باعث اذیت شدن بشه...
ادامه دارد
پارت بعد امشب
ا.ت ویو:
با پایین اومدن از پله ها مدام نگاه خونه میکردم..هر گوشه از خونه یک خاطره به جا گذاشته بودم..به در ورودی رسیدم..قبل از خارج شدن از در نگاهی به کل خونه انداختم..از اعماق قلبم چیزی میگفت که شاید دیگه برنگردم به اینجا..نفسمو بیرون دادم و از دره خونه خارج شدم..سمت ماشین رفتم و در سمت شاگرد رو باز کردم..سوار ماشین شدم..جونگ کوک ماشین رو روشن کرد و از در حیاط خونه خارج شدیم..جاده های تاریک رو طی کردیم تا به شهر رسیدیم..ماشین داخل یکی از لاین های داخل پارکینگ فرودگاه متوقف شد..با ذهنی بهم ریخته و قلبی پرشور از ماشین پیاده شدم..همراه جونگ کوک سمته فرودگاه رفتیم..
توی سالن انتظار نشسته بودم و نگاه صفحه گوشیم میکردم..زمان بی وقفه میگذشت..ساعت هفت نیم رو نشون میداد..خسته و کلافه بودم..
با دیدن کفش های کسی کنارم سرم رو بالا اوردم و نگاه اون شخص کردم..جونگ کوک با لبخنده همیشگیش نگاهم میکرد
کوک:بلند شو تا بریم
سرم رو تکون دادم و از جام بلند شدم..چمدون هارو تحویل داده بودیم و تنها چیزی که داشتم کیفم بود..بلیطم رو بین انگشتام گرفتم و دنبال جونگ کوک رفتم..
نگاهی به جت شخصی جونگ کوک انداختم..انتظارش رو نداشتم
ا.ت:نگفته بودی قراره با این بریم
جونگ کوک خندید گفت
کوک:چون نپرسیده بودی..اچل خانوم ها
لبخندی زدم و پله هایی که به هواپیما ختم میشد رو طی کردم..وارد شدم و نگاهی به فضای اونجا انداختم واقعا چشم گیر بود..جونگ کوک کنارم قرار گرفت گفت
کوک:خب نظرت چیه؟
سمت یکی از چهار تا صندلی که اونجا بود رفتم و نشستم گفتم
ا.ت:زیباست
جونگ کوک هم روی یکی از صندلی ها نشست و گفت
کوک:17 ساعت توی راه قراره باشیم
نگاهش کردم و گفتم
ا.ت:17 ساعت؟
جونگ کوک نگاهی بهم انداخت و سرش رو تموم داد..نگاهی به ساعتم انداختم..ساعت هشت بود..در همون موقع خدمه پرواز به سمتمون اومد و برای احترام تعظیم کرد
خدمه:خیلی خوش اومدین اقای جئون..ما برای پرواز اماده هستیم
جونگ کوک سرش رو تکون داد..خدمه لبخندی زد و ادامه داد
خدمه:چیزی لازم نداین براتون بیارم؟
جونگ کوک نگاهی به من کرد و گفت
کوک:چیزی لازم نداری
سرم رو به معنی نه تکون دادم جونگ کوک نگاهشو به خدمه داد و گفت
کوک:خیر چیزی نیاز نیست
خدمه دوباره تعظیم کرد و رفت..دوباره نگاهی به اطراف انداختم که جونگ کوک گفت
کوک:چمدونت داخل کابین بالای سرت قرار داره اگر چیزی داخلش میخواستی میتونی بهم بگی تا برات بیارمش
لبخندی بهش زدم و گفتم
ا.ت:باشه ولی الان چیزی لازم ندارم
جونگ کوک سرش رو تکون داد..نگاهمو به پنجره دادم..اسمون تاریک شده بود..چراغ های فرودگاه روشن بودن..صدای موتور جت بیشتر و بیشتر میشد ولی در حدی نبود که باعث اذیت شدن بشه...
ادامه دارد
پارت بعد امشب
- ۱۹.۳k
- ۱۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط