زیبا نبود زندگی

زیبا نبود زندگی
و به مرگ چیزی نمی‌گفتم
مبادا بگریزد
و برنگردد
ثانیه‌ها
با کفش فقیرانه
از بغلم می‌گذشتند
عمر
استخوان شکسته!
در گلو مانده بود 
زیبا نبود زندگی,
تو زیبا کردی
و من دیدم مرگ را
که بر نُک پا
به تاریکی می‌گریخت!
دیدگاه ها (۱)

‌ ‌گر چه در دورترین شهر جهان محبوسماز همین دور ولی روی تو را...

تنہایے یعنے آنلاین باشے همه فکر کنن خیلی مخا...

در "" حسرت گذشته "" ماندن، چیزی جز از دست دادن امروز نیست؛تو...

هیچوقت حسرت زندگی آدمایی کهاز درونشون خبر نداری نخور ؛هر قلب...

یک روز، چشم باز می کنی و می بینی عزیز ترین آدمِ زندگی ات ، د...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط