داستان نویسی پارت

داستان نویسی پارت ۴

---

فصل ۱۲: حمله تاریکی

سایه‌ها به شکل موجوداتی عجیب درآمدند. چشمان قرمز رنگشان در تاریکی می‌درخشید.

شکارچیان به سرعت موقعیت گرفتند. "اینها چین؟!" یکی از آنها فریاد زد.

رایلی از پشت در هتل بیرون دوید. "اونها هیولاهای فاسد شده هستن! احساساتی که توسط تاریکی آلوده شدن!"

لونا به جلو قدم گذاشت. "همه پشت من جمع بشین! من می‌تونم یه سپر نورانی درست کنم!"

کای کنار لونا ایستاد. "من هم با تو هستم. باهم از همه محافظت می‌کنیم."

سایه‌ها به سمت آنها حمله کردند. لونا دستانش را به جلو دراز کرد و سپری از نور خالص ایجاد کرد. سایه‌ها با برخورد به سپر جیغ کشیدند و vaporize شدند.

اما تعداد آنها بسیار زیاد بود. لونا به زانو افتاد. "نمی‌تونم زیاد نگهش دارم..."

---

فصل ۱۳: اتحاد غیرمنتظره

رهبر شکارچیان که صحنه را دید، فریاد زد: "همه با هم! از دختر محافظت کنید!"

شکارچیان دور لونا حلقه زدند و شمشیرهایشان را به سمت سایه‌ها گرفتند. برای اولین بار، شکارچیان و هیولاها shoulder to shoulder با هم می‌جنگیدند.

کای با تعجب گفت: "دارن به ما کمک می‌کنن!"

لونا با ضعف لبخند زد. "شاید امید هنوز زنده باشه."

چارلی از هتل بیرون دوید و یک گوی کریستالی در دست داشت. "اینو بگیرین! می‌تونه انرژی تاریکی رو دفع کنه!"

اما قبل از اینکه بتوانند از گوی استفاده کنند، یک دست تاریک بزرگ از آسمان پایین آمد و رایلی را محکم گرفت.

"نه!" لونا فریاد زد.

رایلی جیغ کشید: "نجدتم! لطفا نجدتم!"

---

فصل ۱۴: ربوده شده

دست تاریک رایلی را به سمت آسمان کشید. لونا سعی کرد با نورش به دست حمله کند، اما بسیار ضعیف بود.

کای شمشیرش را پرتاب کرد، اما شمشیر از دست تاریک عبور کرد. "غیرممکنه! چطور می‌تونیم با چیزی که فیزیکی نیست بجنگیم؟"

رایلی در حالی که بالاتر برده می‌شد، فریاد زد: "دنبال من نیاین! این یه تلهست!"

سپس او ناپدید شد. سایه‌ها هم یکی پس از دیگری محو شدند.

سکوت سنگینی بر place حاکم شد. شکارچیان و ساکنان هتل به هم نگاه می‌کردند.

رهبر شکارچیان به لونا نزدیک شد. "ما... ما اشتباه می‌کردیم. به ما بگو چطور می‌تونیم کمک کنیم."

لونا با چشمان پر از اشک گفت: "باید بریم به دنیای درون. باید رایلی و بقیه رو نجات بدیم."

---

فصل ۱۵: دروازه‌های درون

همه در اتاق مخفی زیرزمین هتل جمع شده بودند. چارلی نقشه‌ای قدیمی را روی میز پهن کرد.

"این نقشه مسیرهای بین دنیاهاست." توضیح داد. "اما سفر به دنیای درون خطرات زیادی داره."

یکی از شکارچیان پرسید: "چه جور خطراتی؟"

لونا پاسخ داد: "دنیای درون پر از خاطرات، احساسات و ترس‌های همه آدماست. اگر گم بشیم، ممکنه هرگز برنگردیم."

کای دستش را روی شانه لونا گذاشت. "اما باید بریم. رایلی به ما نیاز داره."

لونا نقشه را بررسی کرد. "یه دروازه قدیمی در جنگل ممنوعه وجود داره. اونجا می‌تونیم وارد دنیای درون بشیم."

رهبر شکارچیان اعلام کرد: "من با پنج تا از بهترین شکارچیام با شما می‌یان. بقیه از شهر محافظت می‌کنن."

چارلی گوی کریستالی را به لونا داد. "اینو با خودت ببر. شاید توی اون دنیا به دردت بخوره
دیدگاه ها (۰)

داستان نویسی پارت ۵ ---فصل ۱۶: سفر آغاز می‌شودگروه هفت نفره ...

داستان نویسی پارت ۶ ---فصل ۲۰: اسارت احساساتگروه به سرعت فرا...

داستان نویسی پارت ۳ فصل ۸: بهای فداکاریلونا روی تختش در هتل ...

"اون موجود نقرهای رو تحتیل بده! وظیفمه نابودش کنم!""نابودش ک...

داستان نویسی پارت ۹‌---فصل ۳۰: بیداری قدرتناگهان قلعه به لرز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط