فصل2 p6

*ات*

3 ساعت طول کشید تا خونه رو کامل کامل تمیز کردم...
ات : کمرمممممممم
کوک : خسته نباشی
ات : خستمه

رو کاناپه نشسته بود کثافط کمک هم نکرد..ولی خونه خیلی تمیز شد
کوک : فک نمیکنی کسی میاد خونت زشته؟
ات : من کسی نمیاد خونم.2 سالی شده اینجام
کوک : اومم بیا بشین پیشم

با حرفش خدا خواسته رفتم نشستم پیشش..
کوک : ات...من واقعا خیلی شرمندم...نمدونم چطور واست جبران کنم
ات : همین که اومدی خوبه
کوک : خودمم نمیدونم چرا اونکارو میکردم..لذت خاصی واسم نداشت...هر چی میخواستم درستش کنم دیدم بدتر میشه..ولی حالا کاری از دستم برنمیاد...چون دیگه یه موجود عادی شدم
ات : شکنجم میدادی ک فقد برم رو تخت بکپم 🗿
کوک :متاسفم
ات : بیخیال گذشت دیگه
کوک : چرا اینقد بهم اهمیت میدی؟
ات : راستش نمیدونم...حس میکنم برام خیلی خاصی..
کوک : حست غلط کرده
ات : نرین ب احساساتم خواهشا...
کوک : و یه چیز دیگه...اینکه چرا به خودت اسیب میزنی
ات : ه..هوم

استین لباسمو بالا کشید دستم که همیشه زخمیش میکردم!
کوک : فک کردی من تغییر کردم...دیگه نگرانت نمیشم؟
ات : م..من دلایل خودمو داشتم
کوک : منم دلایل خودمو دارم
میخواستم جوابشو بدم ولی پشیمون شدم...اگه بش بگم ممکنه بیشتر عصبی بشه
کوک : حرفتو بزن...
ات : مهم نیس
کوک : من عصبی نیستم ات...حرفتو بزن
ات : گفتم مهم نیس کوک
کوک : اگه مهم نیس چرا چشات پر اشک شده...من میدونم دلت گرفته..میدونم کلی حرف واسه گفتن داری
ات :*بغض*
کوک : من اینو نگفتم که گریه کنی ات...اینقد نازک نارجی نبودی که*لبخند*
*کوک*

دستامو باز کردم به اشاره اینکه بیاد بغلم..ولی تکونی نخورد
کوک : اینقد با احساساتم بازی نکن وگرنه گریه میکنم
ات : داری سعی میکنی ارومم کنی؟
کوک : پ دارم چیکار میکنم؟ فتوسنتز؟ (눈‸눈)
ات : پس من تظاهر میکنم حالم خوبه
کوک : نمیشه (눈‸눈)
ات : پس ناراحت باشم؟
کوک : هم نمیشه
ات : ینی چی؟ :|||
کوک : باید حالت خوب باشه...واسم مهم نیس از دستم عصبانی یا نه خودتو خالی کن (눈‸눈)
ات :.....
کوک : یلا داد بزن سرم (눈‸눈)
ات : گمشو
ازم دور شد رف تو اشپز خونه...
کوک : من داشتم جدی میگفتم
بلند شدم رفتم سمتش
ات : باشه خو
کوک : چرا داری میرینی به احساساتم
ات : چون وقتی اینکارو میکنم بامزه میشی
کوک :( ͡°_ʖ ͡°)
ات : جونگ کوک من حالم نه بده نه خوبه...خودتو اذیت نکن..فقد..فک کنم شاید تو اون چند روزه ناراحتی و گریه کردن...دیگه چیزی حس نمیکنم...مردم حق دارن بهم میگن بی احساس
کوک : مردم گوه خوردن با تو
ات :جونگ....
رو لباش بوسیدم و نزاشتم حرفی بزنه
کوک : باید دست به کار بشم تا حالت خوب شه ؟
ات :......
کوک : چیه...لپات گل انداخت*لبخند*
ات :*خنده*
کوک : حالا خوب شد...اینقد به خودت نگو بی احساس
ات : چشم*لبخند*
کوک : هنوز امیدی برای زندگی هست. نه؟
ات : اوهوم...حق با توعه.
دیدگاه ها (۱۰۲)

کوک : *نگاه ملیح🌚*تهیونگ :*داره سعی میکنه مثبت فک کنه*جیمین ...

کپشن فیک جدید بزودی

p16

p15

اسم رمان: jk ✨ دختر ناشناس: اوو( صدای خیلی اهم اهمی) ددی میش...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۳

ویو ات اخه چرا انقدر از این کلمه متنفره همینژوری داشتم میدوی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط