درد تاریکیست درد خواستن

درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن

آه ، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته

آه ، ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب

آه ، می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای

ای نگاهت لای لایی سِحربار
گاهوار ِ کودکان بی قرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
دیدگاه ها (۱۳)

گاهی  عشق بودنُ و سوختن استکدام ایستگاهریل های موازی رابهم م...

💕 دلت که گرفته باشد آفتاب هم بتابد چه کسی می تواند بگوید صب...

دلم لبالب خون بود و خنده‌ام بر لبچنین به چشم می‌آمد ولی چنان...

حساسیت مرا؛به پـایِ " حـسـادت " نگذار،مــن فقط؛به هر چیز ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط