part
part: ²⁸
اکس دیوونه من
ا.ت ویو
به هانا پیام دادمو بهش قضیه رو گفتم... هم زمان دلم میخواد پاشم از دستش فرار کنم ولی... خانوادم چی؟ اونا... نباید به خاطر حماقت من اسیبی ببینن... اروم از رو تخت پاشدم.. رفتم جلو اینه.. به خودم نگاهی انداختم که بغضم گرفت... مگ من گناهم چی بود؟
جونگکوک ویو
پارک هیونجین.. جوری میکشونمت پایین..که ندونی از کجا خوردی...منتظر یه اتفاق وحشتناک باش.. با صدای جین هیونگ به خودم اومدم..
جین: جونگکوک؟
کوک: بله هیونگ؟
جین: نظرت چیه؟ معامله رو قبول کنیم؟
کوک: اره..
سونجه: ممنون ارباب جئون.. مرسی که....
پریدم وسط حرفش..
کوک: اگ میخوای پاچه خواری کنی... باید بگم.. فایده ای نداره.. صیک کن بیرون..
اروم از جاش پاشد و تعظیم کردو رفت بیرون..
ته: چیزی شده؟
کوک: نه...
جیمین: تو فکریااا..
کوک: فقط... یکم خستم..
از جام پاشدم و رفتم بیرون... هوففف... این دختر بد جوری رو روانم راه میره... نمیدونم چجوری انقد عاشقش شدم... بهتره برم واسش یه چی بگیرم تا از دلش در بیارم..
رفتم و واسش یه دستبند نقره گرفتم... از طلا متنفره... سوار ماشین شدمو رفتم عمارت......
ا.ت ویو
تویه اتاقم داشتم فکر میکردم که در باز شد و جونگکوک اومد داخل... یه جعبه کوچولو تو دستش بود..
کوک: سلام... خوبی؟
ا.ت: اره.. خوبم.. اون چیه؟
کوک: عاا.. اینو واس تو گرفتم..
اومد سمتم و بهم دادش.. اروم بازش کردم..
با دیدن یه دستبند نقره خوشگل چشام برق زد..خوبه یادش مونده از طلا متنفرم... برش داشتم..
ا.ت: میشه برام ببندیش؟
کوک: اوهوم..
برش داشت و به دست راستم بستش..
کوک: خوشت میاد؟
ا.ت: اره.. خیلی قشنگه.. مرسی.. خیلی دوس.....
سریع جلو دهنمو گرفتم.. با چشای گرد شده بهم نگا کرد..
کوک: چی؟ چی گفتی الان؟
ا.ت: ه.. هیچی.. از دهنم پرید..
کوک: یه بار دیگه تکرارش کن..
ا.ت: د.. دوست.. د.. دا.. دارم...
یهو محکم بغلم کرد... چون بدنم هنوزم زخم بود ناله ای کردم..
ا.ت: عاح.. دردم میاد..
یهو ولم کرد و با هول گفت..
جونگکوک: ببخشید.. ببخشید..خوبی؟ یه لحظه حواسم نبود..
ا.ت: خوبم...
جلوی پام زانو زد و با صدای ارومی لب زد..
کوک: ا.ت..واقعا دوسم داری؟
ا.ت: .............
کوک: لطفا..حرف بزن..
ا.ت: نمیدونم..
کوک: ینی چی؟
ا.ت:تو کلی اذیتم کردی..منو زدی..بهم تجاوز کردی...ولی...بازم با این حال...دوست دارم..
لبخند خیلی خوشگلی زد و لبشو گذاشت رو لبم..باهاش همراهی کردم که براید بغلم کرد و همونجور که داشت لبمو مک میزد گذاشتم رو تخت..بعد از چند مین ازم جدا شد که با لحن خمار گفت..
کوک: میشه...امشب..به خواست خودت.. رابطه داشته باشیم؟
اروم سرمو به معنی اره تکون دادم که لباسامو در اورد..لباسای خودشم در اورد..اروم خوابوندم رو تخت..
ا.ت: لطفا..اروم پیش برو..
کوک: چشم فرشته کوچولوم..
اومد روم.. لبشو گذاشت رو لبم..
اکس دیوونه من
ا.ت ویو
به هانا پیام دادمو بهش قضیه رو گفتم... هم زمان دلم میخواد پاشم از دستش فرار کنم ولی... خانوادم چی؟ اونا... نباید به خاطر حماقت من اسیبی ببینن... اروم از رو تخت پاشدم.. رفتم جلو اینه.. به خودم نگاهی انداختم که بغضم گرفت... مگ من گناهم چی بود؟
جونگکوک ویو
پارک هیونجین.. جوری میکشونمت پایین..که ندونی از کجا خوردی...منتظر یه اتفاق وحشتناک باش.. با صدای جین هیونگ به خودم اومدم..
جین: جونگکوک؟
کوک: بله هیونگ؟
جین: نظرت چیه؟ معامله رو قبول کنیم؟
کوک: اره..
سونجه: ممنون ارباب جئون.. مرسی که....
پریدم وسط حرفش..
کوک: اگ میخوای پاچه خواری کنی... باید بگم.. فایده ای نداره.. صیک کن بیرون..
اروم از جاش پاشد و تعظیم کردو رفت بیرون..
ته: چیزی شده؟
کوک: نه...
جیمین: تو فکریااا..
کوک: فقط... یکم خستم..
از جام پاشدم و رفتم بیرون... هوففف... این دختر بد جوری رو روانم راه میره... نمیدونم چجوری انقد عاشقش شدم... بهتره برم واسش یه چی بگیرم تا از دلش در بیارم..
رفتم و واسش یه دستبند نقره گرفتم... از طلا متنفره... سوار ماشین شدمو رفتم عمارت......
ا.ت ویو
تویه اتاقم داشتم فکر میکردم که در باز شد و جونگکوک اومد داخل... یه جعبه کوچولو تو دستش بود..
کوک: سلام... خوبی؟
ا.ت: اره.. خوبم.. اون چیه؟
کوک: عاا.. اینو واس تو گرفتم..
اومد سمتم و بهم دادش.. اروم بازش کردم..
با دیدن یه دستبند نقره خوشگل چشام برق زد..خوبه یادش مونده از طلا متنفرم... برش داشتم..
ا.ت: میشه برام ببندیش؟
کوک: اوهوم..
برش داشت و به دست راستم بستش..
کوک: خوشت میاد؟
ا.ت: اره.. خیلی قشنگه.. مرسی.. خیلی دوس.....
سریع جلو دهنمو گرفتم.. با چشای گرد شده بهم نگا کرد..
کوک: چی؟ چی گفتی الان؟
ا.ت: ه.. هیچی.. از دهنم پرید..
کوک: یه بار دیگه تکرارش کن..
ا.ت: د.. دوست.. د.. دا.. دارم...
یهو محکم بغلم کرد... چون بدنم هنوزم زخم بود ناله ای کردم..
ا.ت: عاح.. دردم میاد..
یهو ولم کرد و با هول گفت..
جونگکوک: ببخشید.. ببخشید..خوبی؟ یه لحظه حواسم نبود..
ا.ت: خوبم...
جلوی پام زانو زد و با صدای ارومی لب زد..
کوک: ا.ت..واقعا دوسم داری؟
ا.ت: .............
کوک: لطفا..حرف بزن..
ا.ت: نمیدونم..
کوک: ینی چی؟
ا.ت:تو کلی اذیتم کردی..منو زدی..بهم تجاوز کردی...ولی...بازم با این حال...دوست دارم..
لبخند خیلی خوشگلی زد و لبشو گذاشت رو لبم..باهاش همراهی کردم که براید بغلم کرد و همونجور که داشت لبمو مک میزد گذاشتم رو تخت..بعد از چند مین ازم جدا شد که با لحن خمار گفت..
کوک: میشه...امشب..به خواست خودت.. رابطه داشته باشیم؟
اروم سرمو به معنی اره تکون دادم که لباسامو در اورد..لباسای خودشم در اورد..اروم خوابوندم رو تخت..
ا.ت: لطفا..اروم پیش برو..
کوک: چشم فرشته کوچولوم..
اومد روم.. لبشو گذاشت رو لبم..
- ۸.۵k
- ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط