یکی ازرزمنده ها میگفت

یکی ازرزمنده ها میگفت:
می خواستم برم دستشویی. وقتی رسیدم، دیدم همه آفتابه ها خالین . برا پرکردن کردن آفتابه ها باید چند صد متر تا حور(دریاچه) می رفتیم زورم اومد برم. یه بسیجی اون طرف وایساده بود. صداش زدم: برادر! میشه این آفتابه رو برام آب کنی؟ اونم آفتابه رو گرفت و رفت .وقتی آورد دیدم آبی که آورده خیلی کثیفه. بهش گفتم : "اگه از صد متر اونطرف تر آب اورده بودی تمیز تر بودا. برو تمیزترش رو بیار". آفتابه رو از من گرفت. رفت آب تمیز آورد. داد دستم و آروم رفت.
چند روز بعد قراربود فرمانده لشکر برامون حرف بزنه. دیدم همون کسی که چند روز پیش برام آب آورده بود، رفت پشت میکروفون!
کسی که امروز بهش میگن:
سردار شهید مهدی زین الدین
فرمانده لشکر علی بن ابیطالب ع
کاش مثل شهدا
وقت کار کردن برا دیگران
بی توقع و ناشناس باشیم

#شهدا
#شهید_سردار_مهدی_زین_الدین
دیدگاه ها (۵)

عملیات کربلای 4: درگیری خیلی شدید بود تا آن روز جنگ را از ای...

در همان اتوبوسی که شهید محمد رضا شفیعی بود محسن میرزائی و......

داستان طنزى از شهيد بخشى به روايت دوست جانبازش... - ماموریت ...

دانلود کلیپ استاد رائفی پور/خیانت بزرگ ما به امام حسین(ع)htt...

سناریو :: مثلث عشقی

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط