پارت

پارت ۲۷
خانم وکیل


هر لحظه که می‌گذشت، اهمیت انگشتر تویه جیبم انگار بیشتر احساس می‌شد. مطمئنم این فقط یک تکه فلز و سنگ نبود مطمئنم این کلیدیه که من رو به حقیقت نزدیک تر میکنه . اما قبل از اینکه اون رو به پلیس نشون بدم، نیازمه که اطلاعات بیشتری از این به دست بیارم. ارزش اون، سازنده‌اش، هر جزئیات کوچکی می‌تونست سرنخ مهمی باشه


فکر میکنم بدونم مقصد بعدیم کجاست ،مقصد بعدیم، یک جواهرفروشی قدیمی و معتبر تویه یکی از محله‌های مرکزی سئول بود.

“گالری جواهری مین” تابلوی فرسوده ش خبر از تاریخچه طولانیش می‌داد. وارد مغازه شدم. بوی عطر کهنه چوب و فلزای گرانبها تویه فضا پیچیده بود. پشت پیشخوان شیشه‌ای، پیرمردی با موهای سفید و عینکی که روی بینی‌اش نشسته بود، مشغول بررسی یک ساعت قدیمی بود.


_سلام آقای مین، وقت بخیر.


پیرمرد، عینکش رو کمی پایین کشید و نگاهی مهربان بهم انداخت


مین:سلام دخترم. به گالری ما خوش اومدی. چه کمکی از دستم برمی‌آید؟


با احتیاط،نایلون انگشتر رو از جیبم بیرون آوردم و روی مخمل سیاه کوچکی که پیرمرد گذاشته بود قرار دادم


±آقای مین، من این انگشتر رو پیدا کردم. می‌خواستم ببینم می‌تونید اطلاعاتی در موردش بهم بدید؟ ارزشش، قدمتش… هر چیزی که به نظرتون می‌رسه.


پیرمرد، نایلون رو با موچین ظریفی برداشت و زیر ذره‌بین قدرتمندش برد. با دقت تموم جزئیات سنگ‌های مشکی و تراش‌های فلزیش رو بررسی کرد. سکوت خاصی فضارو گرفته بود هر لحظه استرسم بیشتر میشد


بالاخره پیرمرد سرش رو بلند کرد و با لبخند و تحسین بهم نگاه کرد


مین:دخترم… این یه اثر هنریه، یک انگشتر عادی نیست. این… دست‌سازه، از نوعی که دیگه کمتر پیدا می‌شه، عتیقه اس


با کنجکاوی بیشترس بهش نگاه کردم که ادامه داد:

مین: سنگ‌های مشکی، ابسیدین خالص هستن، اما نحوه تراش و نصب اونا… و این طرح خاص روی بدنه انگشتر… این‌ها کار هر کسی نیست.
دیدگاه ها (۰)

پارت ۲۸خانم وکیل پیرمرد آهی کشید و با لحنی حسرت‌بار گفت: مین...

پارت ۲۹ (پارت هدیه 🎀)خانم وکیل با دستش به جایی تویه دوردست ...

پارت ۲۶خانم وکیل چشمم روی لبه پنجره متوقف شد. غبار نازکی روی...

پارت ۲۵خانم وکیلـــــــــــــــــــــــــ ــــــــ...

قلب یخیپارت ۱۶این موقع شب پارت رو گذاشتم تا ببینم جغد های وی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط