بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مردم

بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مردم
و خودم را به غم انگیز ترین درد سپردم

تو که رفتی و رمیدی و گذشتی و رسیدی
من به جز حسرت و اندوه ولی سهم نبردم

و دلت بود از این هجرت پر درد خبردار
مرگ بادم که فریب تو و لبخند تو خوردم

وعده کردی که مرا خسته و تنها نرهانی
من ولی تا صدمین روز به یاد تو شمردم

باز میگویم و میگویمت ای مرغ مهاجر
بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مردم..
دیدگاه ها (۱)

- آخرین بار کی دیدیش؟! + ... همین یه لحظه پیش ، قبل از اینکه...

‌خودم را به چیزهایِ بسیاری شبیه کردمتا در فراقِ توشعری تازه ...

اقای طباطبایی روکیا یادشونه

اخیدوستان بخونید جالبه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط