سادات ببخشن

سادات ببخشن

لَگدی خورد به دَر،، در که نه،، دیوار شِکَست..

خانه لَرزید و تَمامِ تَنِ تَب دار شِکَست...

سَمت دیوار و دَر آنقَدر هُجوم آوردند...

عاقِبَت پَهلوی آن مادَر بیمار شِکَست...

توی آتَش نِگران بود و به خود می پیچید...

استخوانهای ضَعیف تَنَش اِنگار شکست...

کاش درهای مَدینه وَسَطش میخ نَداشت...

سینه ی زخمی او با نوک مسمار شِکَست...

فِضّه دل خون شد و با بُغض صِدا زد: ملعون...

پای خود را به تَنِ فاطِمه نگذار،، شِکَست...

چه کُنَد با غَم نامردیِ این شَهر،،عَلی...

سینه اش پرشده از غُصّه تَلَمبار،، شِکَست.

لبیڪ‌یاــ۸ـحسینــــــــــ۸ــ(ع)

پیج عاشقان بےبےرقیہ(س)

□□□□□□□□□□□□□□□□□□□
http://line.me/ti/p/%40ceb2331h
□□□□□□□□□□□□□□□□□□□
کانال عاشقان اباعبدالله(ع)
https://telegram.me/joinchat/CUeYnz1ZcIs-KxVCAh6DGg

لینک ما را به اشتراک بذارین
(کپی بدون ذکر منبع پیج ما جایز نیست)
دیدگاه ها (۳)

اشک از چشم ترم افتاد دستم بسته بودپیش چشمم همسرم افتاد دستم ...

به گزارش مصاف، حسین جواد پرویز، دبیرکل سازمان اروپایی- بحرین...

دیگر آن خنده‌ی زیبا به لب مولا نیست / همه هستند ولی هیچ کسی ...

جنگ که شروع شد ، علیرضا هفده سالش بود . دلش میخواست برود جبه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط