تویی که در نفست میوزد شمیم بهار

تویی که در نفست می‌وزد شمیم بهار
بیا به کوچه ما، عطر نرگسانه بیار

تو جاودانه‌‌تر از حس آفتاب و درخت
تو عاشقانه‌تر از شوق آب و شالیزار


برای از تو سرودن بهانه لازم نیست
حکایت نفس است و حلاوت تکرار

چه عطری از تو در آفاق من پراکنده ست
که شعر، مست شده، واژه را نمانده قرار

چقدر شعر من از واژه "تو" لبریز است
چقدر ذوق من از انتظار تو سرشار

چقدر بی تو نفس می‌کشم؛ دریغ از من
چقدر خسته ام از این هوای تیره و تار

چه می‌شود که بیایی؟، چقدر رویایی است
در این سیاه زمستان، طلوع صبح بهار
دیدگاه ها (۵)

مادر؛ مادری که اگر چه در کربلا نبود، ولی دلش تا ابد در کربلا...

نسیم صبح، سلامم ببر به محضر دوست بگوی حال دل خسته ام تو در ب...

با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی کـردی بـه بنـی‌فاطمـه اظهـ...

قدم اگر خمید ، فدای سر حسین جانم به لب رسید ، فدای سر حسین ...

فراز مردانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط