اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت94

کلافه سر جام وایستادم و برگشتم سمتشو گفتم:

+ جانم؟؟

با سر اشاره کرد که برم نزدیکش
میدونستم که باز قراره حرفای تکراری بزنیم

بی حوصله گفتم:

+ مادر چیزی هست همین جا بگو
باید برم کار دارم...

جمال فکر کرد که مزاحمه و برای اینکه معذب نشه خواست بره که دستشو گرفتم و گفتمد

+کجا؟! وایسا

جمال نگاهی به من انداخت و گفت:

- ارباب من میرم اونورتر وایمیستم شما حرفتون تموم شد بیا

محکم تر دستشو گرفتم و گفتم :

+چیز مهمی نیست که تو نخوای بشنوی
تو هم از این موضوع باخبری

  مامانم پوفی کشید و گفت:

- هیچی کارت ندارم
برو فقط شب زود برگرد مهمون داریم
نبینم دیر بیای

برای اینکه از دستش خلاص بشم و دیگه سوال نکنه

کلافه سری به نشونه تایید تکون دادم و گفتم:

+ باشه چشم میام
امر دیگه؟!

پوفی کشید و دوتا ابروهاشو بالا داد و بدون جواب دادن به من مشغول ادامه ی کارش شد..

کار که چه عرض کنم سوسول بازی!!
دیدگاه ها (۶)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت95دیگه منم چیزی نگفتم و همراه جلال وارد ا...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت96دخترای داخل حیاط با دیدن جمال دهنشون با...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت93اسد چیزی نگفت و منم برای اینکه بهش جواب...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت92کلافه چشمامو باز کردم و در صندوق عقبو م...

ویو کوکعصبی رفتم تو اتاقم و درشو کوبیدم ویو جیمینرفتم سمت پر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط