اربابخشنپارت
#ارباب_خشن[پارت⁴²]
رسیدیم به عمارت که از خستگی روی مبل ولو شدم...
جین: بیا بریم بالا کارت دارم.
مین: چیکار؟..
جین: میخوام بهت یه چیز بدم..
همراه جین رفتیم تو اتاق..
جین: چشاتو ببند.
چشامو بستم...
جین: چشماتو باز کن.
چشمامو باز کردم که دیدم ...یه لباس خواب صورتی برام گرفته.
مین: خیلی خوشگله جین...ممنونم
جین: ببپوشش.
لباسو داد دستم که رفتم پشت کمد لباسامو در اومدم..
مین: اممم..جین این خیلی بازه
جین: اره_اینو قراره پیش ددی بپوشی.
یکم خجالت میکشیدم..اومد نزدیکم و بغلم کرد..
جین: تو این لباس خیلی سکسی شدی.
مین: فک کنم تو یجیزی میخوای
جین: حرفه صبحتو یادته؟
مین: کدومش.
جین: گفتی که بذارش برای شب...
مین: اممم..اگه تو میخوای_باشه.
پیشونیمو بوسید و رفت از توی کشو یه شیشه اورد_
دوتا لیوان برداشت و پرش کرد..
مین: اون چیه؟
جین: شراب..بیا بخور.
مین: ممنون.
هر دو لیوان رو سر کشیدیم_که جین اومد سمتم و لباشو رو لبام گذاشت..
جین: دوست دارم.
مین: من بیشتر♡
دوباره لباشو روی لبام گذاشت و منو به طرف تخت برد کرد..
با دستش رمان لباس رو باز کرد که لباسم کنار رفت و سینه هام معلوم شد..
انگار فقط یه تیکه پارچه بود که به زور بدنمو میپشوند اما مهم نیست_ما قراره بیشتر بهم نزیک بشیم.
کمکش کردم که لباسشو در بیاره..
خودم به بدنش نزدیک کردم..سرشو لای گردنم برد..بدنم کم کم (واسماات داخل پیج فیک) از خستگی سرمو روی سینش گذاشتم...صدای ضربان قلبشو میشنیدم.
جین: خوش گذشت بهت؟
مین: اوهوم..
جین: سوپرایز من هنوز تموم نشده..فعلا استراحت کن که یه چندساعت دیگه بریم ساحل.
مین: ممنون سوکجینا^^
بلند شدم و رفتم سمت لباسام...دلم درد میکرد_
جین لباساشو پوشید و در اتاق رو باز کرد و رفت...لباسامو پوشیدم و رفتم روی تخت دراز کشیدم_
تازگیا بدنم ضعیف شده_باید خوب غذا بخورم تا انرژی بگیرم.
در اتاق باز شد و جین با یه بسته شکلات و کیسه اب گرم اومد تو...
مین: جین_ممنونم...
جین: گفتم شاید حالت بد باشع.
مین: م..من وقتی تورو میبینم حالم خوب میشه(سرخ شدن*)
کیسه اب گرمو روی دلم گذاشت و یه شکلات گذاشت تو دهنم..پیشونیمو بوسید"
جین: استراحت کن.
از روی تخت بلند شد و رفت روی صندلی نشست و لبتابشو باز کرد"
سعی کردم بخوابم اما خوابم نمی اومد..
جین: کتاب دوست داری؟
مین: اوم بدم نمیاد بخونم.
از توی کشو یه کتاب در اورد و بهم داد..ظاهرن ژانرش عاشقانه بود.
مین: نمیدونستم از این کتاباهم میخونی.
اروم شروع کردم خوندن که چند مین بعد خوابم برد
رسیدیم به عمارت که از خستگی روی مبل ولو شدم...
جین: بیا بریم بالا کارت دارم.
مین: چیکار؟..
جین: میخوام بهت یه چیز بدم..
همراه جین رفتیم تو اتاق..
جین: چشاتو ببند.
چشامو بستم...
جین: چشماتو باز کن.
چشمامو باز کردم که دیدم ...یه لباس خواب صورتی برام گرفته.
مین: خیلی خوشگله جین...ممنونم
جین: ببپوشش.
لباسو داد دستم که رفتم پشت کمد لباسامو در اومدم..
مین: اممم..جین این خیلی بازه
جین: اره_اینو قراره پیش ددی بپوشی.
یکم خجالت میکشیدم..اومد نزدیکم و بغلم کرد..
جین: تو این لباس خیلی سکسی شدی.
مین: فک کنم تو یجیزی میخوای
جین: حرفه صبحتو یادته؟
مین: کدومش.
جین: گفتی که بذارش برای شب...
مین: اممم..اگه تو میخوای_باشه.
پیشونیمو بوسید و رفت از توی کشو یه شیشه اورد_
دوتا لیوان برداشت و پرش کرد..
مین: اون چیه؟
جین: شراب..بیا بخور.
مین: ممنون.
هر دو لیوان رو سر کشیدیم_که جین اومد سمتم و لباشو رو لبام گذاشت..
جین: دوست دارم.
مین: من بیشتر♡
دوباره لباشو روی لبام گذاشت و منو به طرف تخت برد کرد..
با دستش رمان لباس رو باز کرد که لباسم کنار رفت و سینه هام معلوم شد..
انگار فقط یه تیکه پارچه بود که به زور بدنمو میپشوند اما مهم نیست_ما قراره بیشتر بهم نزیک بشیم.
کمکش کردم که لباسشو در بیاره..
خودم به بدنش نزدیک کردم..سرشو لای گردنم برد..بدنم کم کم (واسماات داخل پیج فیک) از خستگی سرمو روی سینش گذاشتم...صدای ضربان قلبشو میشنیدم.
جین: خوش گذشت بهت؟
مین: اوهوم..
جین: سوپرایز من هنوز تموم نشده..فعلا استراحت کن که یه چندساعت دیگه بریم ساحل.
مین: ممنون سوکجینا^^
بلند شدم و رفتم سمت لباسام...دلم درد میکرد_
جین لباساشو پوشید و در اتاق رو باز کرد و رفت...لباسامو پوشیدم و رفتم روی تخت دراز کشیدم_
تازگیا بدنم ضعیف شده_باید خوب غذا بخورم تا انرژی بگیرم.
در اتاق باز شد و جین با یه بسته شکلات و کیسه اب گرم اومد تو...
مین: جین_ممنونم...
جین: گفتم شاید حالت بد باشع.
مین: م..من وقتی تورو میبینم حالم خوب میشه(سرخ شدن*)
کیسه اب گرمو روی دلم گذاشت و یه شکلات گذاشت تو دهنم..پیشونیمو بوسید"
جین: استراحت کن.
از روی تخت بلند شد و رفت روی صندلی نشست و لبتابشو باز کرد"
سعی کردم بخوابم اما خوابم نمی اومد..
جین: کتاب دوست داری؟
مین: اوم بدم نمیاد بخونم.
از توی کشو یه کتاب در اورد و بهم داد..ظاهرن ژانرش عاشقانه بود.
مین: نمیدونستم از این کتاباهم میخونی.
اروم شروع کردم خوندن که چند مین بعد خوابم برد
- ۶.۵k
- ۰۲ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط