ات همونطور زیر درخت نشسته بود

ات همون‌طور زیر درخت نشسته بود.
وقتی گریه‌ش تموم شد، دست‌بند هنوز توی دستش بود.
دستش رو گذاشت روی قلبش، همون‌جایی که همیشه درد می‌کرد… ولی این بار یه کم سبک‌تر بود.

پرستار از دور نگاهش می‌کرد. نزدیک نرفت. فقط لبخند کوچیکی زد و رفت.


---

عصر همون روز – اتاق استراحت اعضا

جونگ‌کوک با نگرانی گفت:

– کاش یه چیزی می‌گفت… یا یه نشونه می‌داد.

جیهوپ گفت:

– شاید همون دست‌بند براش کافی بود.
کسی نمی‌دونه تو ذهنش چی می‌گذره.

پرستار وارد اتاق شد. همه ساکت شدن.

– نمی‌تونم چیز زیادی بگم، ولی… امروز یه تغییری دیدم.

– چه تغییری؟
نامی پرسید.

پرستار مکث کرد.
بعد آروم گفت:

– ات گریه کرد.

سکوت سنگینی بینشون افتاد.

وی گفت:

– یعنی ناراحته… یعنی احساس می‌کنه.
این خوبه… درسته؟

پرستار فقط سر تکون داد:

– خیلی خوبه.


---

شب – اتاق ات

ات توی تختش دراز کشیده بود.
چشم‌هاش به سقف بود.

دست‌بند هنوز توی دستش بود.

زیر لب یه چیز خیلی آروم گفت.
خیلی آروم، طوری که فقط خودش شنید:

– هنوز اینجام...

و بعد چشم‌هاشو بست.

شاید برای اولین بار،
با یه ذره حس امنیت.
دیدگاه ها (۰)

صبح روز بعد – سالن عمومی تیمارستانات روی یکی از صندلی‌ها نشس...

حیاط تیمارستان – چند لحظه بعدات نگاهشو از اعضا برگردوند.به ظ...

زیر درخت – بعد از رفتن جیهوپ و جونگ‌کوکات هنوز نشسته بود.دست...

ات زیر درخت نشسته بود. ساکت. بی‌حرکت.نه دنبال توجه بود، نه د...

سناریووقتی باهات دارن دعوا میکنن که یهو یه بشقاب رو برمیدارن...

شوهر دو روزه. پارت۸۲

نام فیک: عشق مخفیPart: 48ویو ات*صدام کردن که برم داخل. پاشدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط