محبوب خاموشم

محبوبِ خاموشم!
در آغوش کسی‌ خفته‌ام که مثلِ آغوشِ تو، نه حسِ خوبِ زنده ماندن را در من بیدار می‌‌کند و نه گرمای نوازش‌های جنون آورِ تو را دارد. و این همان مبتذل‌ترین شکلِ سقوط از بلندای باورِ یک انسان است. همان طور که می بینی خیانت را از خودم به خودم آغاز کرده ام. به حقیقتِ تلخ و غیر منصفانه ی زندگی‌ چنان پشت کرده‌ام که بی‌ تفاوتی‌ رنگی‌ شده است از غبارِ مغمومِ چهره ام. بغضم را، بغض‌هایم را برای هزارمین بار فرو خورده ام، آنهم به این یقین که اشک‌ها تنها تسلسلی از سطحِ احساسند و نه نشانگر عمقی از درد. و در آغوش کسی‌ خودم را پنهان کرده‌ام که مالِ من است ولی‌ برای من نیست
.

امروز فکر کردم اگر انسان‌ها
قادر بودند سوختن و خاکستر شدنِ روحِ یکدیگر را ببینند و اگر قادر بودند عمقِ درد‌هایی‌ را که دانسته یا ندانسته برای دیگری بوجود می‌‌آورند، درک کنند، آنوقت دنیا چگونه دنیایی می‌‌شد؟
دیدگاه ها (۴۴)

تنها صداست که می‌ماندو امان از صدای اوکه ابدی شد در گوش من.....

چگونه می توانے این همہدر من باشے و ...امّا ...نباشے ...!

آدم‌هاوقتی می آیندموسیقی شان را هم با خودشان می آورندولی وقت...

سلامو باز هم منهمان مزاحم همیشگی شب هایتراستش را بخواهی دیگر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط