میخواستی تمام کنیم این رابطه را
میخواستی تمام کنیم این رابطه را،،،
میخواستی هر کَس برود پِیِ زندگیِ خودَش،،،
میگفتی آخرِ این عشق چیزی جز پوچی و تباهی نیست،،،
تو میگفتی و من میشنیدم چیزهایی را که همچون نمک به آتش میکشیدند زخمهای دلم را...!
تو میگفتی و من با سکوتم فریاد میزدم که "نرو"...
لعنتی بمان...نزن این حرفهایی را که میدانم فقط یک بهانه است...!
نگو این دلایلِ مسخره را...
نگو به نفعِ هر دوی ماست...
حداقل کمی آهسته بگو،،،بگذار پیدا کنم حقیقتِ رفتنَت را...
بگذار بخوانم از چشمهایت خستگیات از این رابطه را...
بخوانم دِلزدگیات از این "من" را...
بیوقفه میگفتی و میگفتی و من شوریِ اَشک را روی لبهایم حس میکردم...!
سرانجام خسته شدی از این گفتن و به چشمهای خیسم نگاه کردی و لب زدی"چرا چیزی نمیگی؟"
از جایم بلند شدم...به چشمهایی که عاشقشان بودم زُل زدم و گفتم"وقتی یه رابطه تموم میشه،همیشه اونی که کمتر عاشقه،بیشتر حرف میزنه..."
میخواستی هر کَس برود پِیِ زندگیِ خودَش،،،
میگفتی آخرِ این عشق چیزی جز پوچی و تباهی نیست،،،
تو میگفتی و من میشنیدم چیزهایی را که همچون نمک به آتش میکشیدند زخمهای دلم را...!
تو میگفتی و من با سکوتم فریاد میزدم که "نرو"...
لعنتی بمان...نزن این حرفهایی را که میدانم فقط یک بهانه است...!
نگو این دلایلِ مسخره را...
نگو به نفعِ هر دوی ماست...
حداقل کمی آهسته بگو،،،بگذار پیدا کنم حقیقتِ رفتنَت را...
بگذار بخوانم از چشمهایت خستگیات از این رابطه را...
بخوانم دِلزدگیات از این "من" را...
بیوقفه میگفتی و میگفتی و من شوریِ اَشک را روی لبهایم حس میکردم...!
سرانجام خسته شدی از این گفتن و به چشمهای خیسم نگاه کردی و لب زدی"چرا چیزی نمیگی؟"
از جایم بلند شدم...به چشمهایی که عاشقشان بودم زُل زدم و گفتم"وقتی یه رابطه تموم میشه،همیشه اونی که کمتر عاشقه،بیشتر حرف میزنه..."
- ۳۲۷
- ۰۶ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط