رمان زهرگل
رمان زهرگل🫂
آقاجون: رضا به سن ازواج رسیده من یک نفر را زیر نظر دارم امشب که عملیاتی فردا میاد خونه باهاش حرف بزن و باهاش قرار عقد رابزار برای پس فردا.
پاهام سست شده بود نفس بالا نمیومد قلبم مثل گنجیگ میزد من من رضا مال منه حق منه من به هیچکس نمیدمش اما... اما الان ازم گرفتنش. دست از افکارم برداشتم خودم را جمع و جور کردم.
پانیذ: چشم.
آقاجون: بدون دختر قوی هستی بعد رضا نوبت تو هست.
خجالت کشیدم. آقاجون قهقه ای سرداد و گفت
آقاجون: نگاش کن دختر خجالتی من. مرخصی عزیزم.
بعد از خداحافظی کردن رفتم اتاقم.
نیم ساعت بعد.
انقدر گریه کرده بودم چشام کاسه ی خون بود. تو حال خودم بودم که یکی در زد در باز کردم رضا بود باصورت اعصبانی.
پانیذ: رضااااااااا( باگریه)
رضا: هیشششش میدونم
تو.. تو.. مال منی.
لبم رو گذاشتام روی لبش و میک عمیقی زدم.
رضا: اوووو خانم آروم تر من باشما هستم. نمیرم که فقط صاحب پیدا میکنم.
اینو که گفت آتیش گرفتم باداد گفتم:
پانیذ: من صاحب تو هم نه کسه دیکه بفهم(باداد)
رضا: باشه اصلا من خرتو خب .
پانیذ: باشه؛ منو میبری آرایشگاه خرم؟
رضا: البته صاحبم(با خنده)
ادامه دارد.....
پارت بعدی باید این پارت ۳لایک بخوره
من همین قدر قانعم
آقاجون: رضا به سن ازواج رسیده من یک نفر را زیر نظر دارم امشب که عملیاتی فردا میاد خونه باهاش حرف بزن و باهاش قرار عقد رابزار برای پس فردا.
پاهام سست شده بود نفس بالا نمیومد قلبم مثل گنجیگ میزد من من رضا مال منه حق منه من به هیچکس نمیدمش اما... اما الان ازم گرفتنش. دست از افکارم برداشتم خودم را جمع و جور کردم.
پانیذ: چشم.
آقاجون: بدون دختر قوی هستی بعد رضا نوبت تو هست.
خجالت کشیدم. آقاجون قهقه ای سرداد و گفت
آقاجون: نگاش کن دختر خجالتی من. مرخصی عزیزم.
بعد از خداحافظی کردن رفتم اتاقم.
نیم ساعت بعد.
انقدر گریه کرده بودم چشام کاسه ی خون بود. تو حال خودم بودم که یکی در زد در باز کردم رضا بود باصورت اعصبانی.
پانیذ: رضااااااااا( باگریه)
رضا: هیشششش میدونم
تو.. تو.. مال منی.
لبم رو گذاشتام روی لبش و میک عمیقی زدم.
رضا: اوووو خانم آروم تر من باشما هستم. نمیرم که فقط صاحب پیدا میکنم.
اینو که گفت آتیش گرفتم باداد گفتم:
پانیذ: من صاحب تو هم نه کسه دیکه بفهم(باداد)
رضا: باشه اصلا من خرتو خب .
پانیذ: باشه؛ منو میبری آرایشگاه خرم؟
رضا: البته صاحبم(با خنده)
ادامه دارد.....
پارت بعدی باید این پارت ۳لایک بخوره
من همین قدر قانعم
- ۲.۰k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط