کنجکاویp

کنجکاوی"p²¹"
"رسیدیم"
از ماشین پیاده شد و در را برای الیزا باز کرد. دستان ظریف و زیبای الیزا را گرفت و باهم به سمت سالن حرکت کردند. در راه، با شخص آشنایی برخورد کردند.
"خانم جئون! از دیدن دوبارتون خوشحالم! جئون این دفعه هم میخوای دیوونه بازی در بیاری؟؟"
جئون، دستانش را دور کمر باریک الیزا حلقه کرد. الیزا از این حرکت ناگهانی لرزه‌ای به تنش افتاد که جئون گفت:
"نه اگه دوباره رو اعصابم راه نری عوضی. گم شو اونور":kook
"باشه باشه. فقط قبلش...."
دستانش را نزدیک الیزا کرد که جئون او را بیشتر نزدیک خودش کرد.
"دستتو بکش کنار آشغال":kook
"اه لعنتی. بی‌خیال بیا یکم خوش بگذرونیم!"
"خوشگذرونیه من و تو خیلی باهم متفاوته. من نیازی ندارم یه مشت دختر هرزه کنار خودم جمع کنم تا خوش بگذرونم.. فقط کافیه اون کسی که میخوام کنارم باشه. بریم عزیزم؟":kook
الیزا لبخند زدو گفت:
"بریم":Eliza
با بی‌خیالی از کنار آن شخص رد شدند. جئون پوزخند تحقیر آمیزی به آن مرد تقدیم کرد و باهم وارد سالن شدند.
مثل قبل، در کنار همکاران جونگ‌کوک نشستند. دوباره سوالات تکراری، آشنایی های بی‌دلیل و خیلی چیز های دیگر.
با خنده‌ای زورکی به تمامیه سوالات آن افراد جواب میداد که دقایقی بعد، دوباره سرو کله آن مرد پیدا شد و در کنار الیزا نشست.
"خانم الی...."
"تو چقدر سیریشی":Eliza
بلند گفته بود؟ مثل اینکه... جئون برگشت. تک‌خنده‌ای کرد و مشتاقانه منتظر جواب از طرف او شد.
"او... از من خوشت نمیاد؟"
"نه تنها خوشم نمیاد، بلکه حالمم ازت بهم میخوره. از آدمای کنه‌ای مثل تو، به شدت متنفرم!":Eliza
چشمانش را از روی الیزا برداشت و به زمین نگاه کرد، خنده‌ حرصی کرد و دوباره به الیزا خیره شد. جئون هم با رضایت کامل داشت به بحث آن دو نفر نگاه میکرد.
"فکر کردی برام مهم..."
"اگه برات مهم نبود انقدر سرش فشار نمیخوردی":Eliza
دوباره خندید اما نه از سر حرص، از سر عصبانیت. چشمانش بین جئون و الیزا میچرخیدند که بلاخره دهان باز کرد.
"فکر نمیکردم دوست‌دختر جئون انقدر بهش متعهد باشه... از اون جایی که خودش خیلی آدم متعهدی نیست!"
کل جمعیت در سکوت فرو رفت. الیزا، احتمالا میتوانست صدای شکستن قلبش را بشنود، اما بروز نداد. خنده جئون ناپدید شد و با حالت نگران به الیزایی که سرش را پایین انداخته بود نگاه کرد. حرف او درست نبود و احتمالا نگران بود که الیزا حرفش را باور کند.
الیزا سرش را بالا آورد و با پوزخندی که هیچ‌کس انتظارش را نداشت به آن مرد نگاه کرد. اما کسی چه میدانست پشت آن خنده، چی چیزی پنهان شده است؟ هیج کس...
*کامنت*
دیدگاه ها (۱۲)

کنجکاوی"p²²"....."بابت اون کارم...":Eliza"دربارش حرف نزن":ko...

کنجکاوی"p²³"تا یازده‌نیم شب در خیابان ها رانندگی میکرد اما ح...

کنجکاوی"p²⁰"'سه ماه بعد'روز‌های تکراری. اتفاقات و حتی حرف‌ها...

کنجکاوی"p¹⁹""منظورت چیه؟":Eliza"منظورم اینه که تو اولین کسی ...

رمـان رویای خونین پـارت دهـم︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 81 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩یون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط