فیک ددی های وحشی. پارت پنجم
ویو ات
رسیدم دم شرکت از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل مثل همیشه همه برام تعظیم کردن تارسیدم به اتاق بابام در رو باز کردم دیدم بابام و داداشم دارن با هم حرف میزنن. ات: سلام بابایی، سلام داداشی. رفت سمت جیمین و لپای جیمین و کشید
جیمین: اوه آبجی کوچولوم امده(ات رو بغل کرد) بابای ات: هییی بزار منم دخترم رو ببینم. بیا بغلم بابایی.
ات پرید بغل باباش و باباش رو بوس کرد. ویو تهکوک
ته: هااااا منتظر چی هستی پاشو بریم من این بادیگاردارو تیکه تیکه میکنم (عربده، عصبانی)
سوار ماشین شدن و به سمت انبار رفتن
رسیدم دم شرکت از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل مثل همیشه همه برام تعظیم کردن تارسیدم به اتاق بابام در رو باز کردم دیدم بابام و داداشم دارن با هم حرف میزنن. ات: سلام بابایی، سلام داداشی. رفت سمت جیمین و لپای جیمین و کشید
جیمین: اوه آبجی کوچولوم امده(ات رو بغل کرد) بابای ات: هییی بزار منم دخترم رو ببینم. بیا بغلم بابایی.
ات پرید بغل باباش و باباش رو بوس کرد. ویو تهکوک
ته: هااااا منتظر چی هستی پاشو بریم من این بادیگاردارو تیکه تیکه میکنم (عربده، عصبانی)
سوار ماشین شدن و به سمت انبار رفتن
- ۱۹.۷k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط