باز گریزی به احساسم زدم امروز

باز گریزی به احساسم زدم امروز..
آری تمام کلماتم کبوتر شده امروز..
چه صبحی! چه هوایی! چه عطری!
نه در هست نه دیوار...
نه خوابم نه بیدار..
کسی با سبدی از عشق آمد و در زد ..
دلم باز پرنده شد و پر زد..!
به چشمم همه جا باغ و چمن شد
نور پراز سایه ی من شد..
مدادم در احساس پریدن شناور شده امروز..
په صبحی !چه پرواز بلندی!
چه انشای قشنگی!
باز من و آن نور چراغ..
من و خماری دلتنگی چشم نرگس در آن گوشه ی باغ..!
.................
دیدگاه ها (۲)

کنار پنجره ی احساس به تو می نگرم...!عاشقانه ها#

مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار که من چیزی از این بیشتر...

عصر دلتنگی این است که در بهار باشی و اردیبهشت ازدستت در برود...

جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی(سعدی)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط