ویو ات مثل همیشه از خواب بیدار شدم و کار های لازمو انجام
ویو ات مثل همیشه از خواب بیدار شدم و کار های لازمو انجام دادم اجوما منو اماده کرد، و صبحانه خوردم و مثل همیشه بابام نبود البته اون بهم میگه صداش نکنم بابا چرا؟ چون منو مقصر مرگ مامانم میدونه جون وقتی منو به دنیا اورد مرد رفت توی اسمونا پیش ستاره ها رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم به سمت مدرسه
پرش زمانی به رسیدن به مدرسه
معلم: ات ۹+۸
ات: ۱۷
معلم: درسته
پرش زمانی به بعد از کلاس
جانگ ته: ببین کی اینجاست
ات: اصلا حوصله ندارم اذیت نکن برو
جانگ ته: الان یه حوصله ای نشونت بدم
ات:...
راوی
جانگ ته قلدر مدرسس و همش ات رو اذیت میکنه جانگ ته دارو دستشو صدا میزنه و بهشون میگه بیان تا ات رو اذیت کنن ۲نفر دستای ات رومیگیرن و جانگ ته مشتی توی شکم ات میزنه
ات: اخخخخ(گریه)
جانگ ته: میدونی ات مامانم میگه هیچوقت باهات حرف نزنم و بازی نکنم چون تو بد شانسی میاری
ات: ات من بد شانسی نمیارم
جانگ ته: ای پس چرا وقتی به دنیا اومدی مامانت مرد توی ادم بدشانس و نحسی
با این حرف جانگ ته و دارو دستش میرن وات میمونه و ثلی ناراحتی ـ
پرش زمانی به رسیدن به خونه
اجوما: دخترم چته چرا غم باد گرفتی
ات: هیچی بغض
اجوما ات من هیچوقت بدون دلیل بغض نمیکنه
ات با گریه همچی رو برای اجوما تعریف میکنه
اجوما اشک های ات رو پاک میکینه ـ
اجوما: دخترم اقای کیم هیچوقت همچین فکری نمیکنه
ات: چرا اون فکر میکنه من مامانم رو کشتم البته درست فکر میکنه
اجوما دخترم میدونی وقتی خانم به اقای کیم گفت بار داره اقای کیم از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه و از خوشحالی اشک شوق ریخت و همش به خانم میگفت که خیلی خوشحالم که قراره قسمتی از وجود دوتامون به دنیا بیاد
تو باید همه چی رو به اقا بگی تا حساب اون بچه هارو برسه
ات: چشم
اجوما: امشب بهش بگو
چطور بود؟
پرش زمانی به رسیدن به مدرسه
معلم: ات ۹+۸
ات: ۱۷
معلم: درسته
پرش زمانی به بعد از کلاس
جانگ ته: ببین کی اینجاست
ات: اصلا حوصله ندارم اذیت نکن برو
جانگ ته: الان یه حوصله ای نشونت بدم
ات:...
راوی
جانگ ته قلدر مدرسس و همش ات رو اذیت میکنه جانگ ته دارو دستشو صدا میزنه و بهشون میگه بیان تا ات رو اذیت کنن ۲نفر دستای ات رومیگیرن و جانگ ته مشتی توی شکم ات میزنه
ات: اخخخخ(گریه)
جانگ ته: میدونی ات مامانم میگه هیچوقت باهات حرف نزنم و بازی نکنم چون تو بد شانسی میاری
ات: ات من بد شانسی نمیارم
جانگ ته: ای پس چرا وقتی به دنیا اومدی مامانت مرد توی ادم بدشانس و نحسی
با این حرف جانگ ته و دارو دستش میرن وات میمونه و ثلی ناراحتی ـ
پرش زمانی به رسیدن به خونه
اجوما: دخترم چته چرا غم باد گرفتی
ات: هیچی بغض
اجوما ات من هیچوقت بدون دلیل بغض نمیکنه
ات با گریه همچی رو برای اجوما تعریف میکنه
اجوما اشک های ات رو پاک میکینه ـ
اجوما: دخترم اقای کیم هیچوقت همچین فکری نمیکنه
ات: چرا اون فکر میکنه من مامانم رو کشتم البته درست فکر میکنه
اجوما دخترم میدونی وقتی خانم به اقای کیم گفت بار داره اقای کیم از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه و از خوشحالی اشک شوق ریخت و همش به خانم میگفت که خیلی خوشحالم که قراره قسمتی از وجود دوتامون به دنیا بیاد
تو باید همه چی رو به اقا بگی تا حساب اون بچه هارو برسه
ات: چشم
اجوما: امشب بهش بگو
چطور بود؟
- ۶.۱k
- ۰۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط