آمدی درخواب من دی شب چه کاری داشتی

آمدی درخواب من دی شب؛ چه کاری داشتی؟
ای عجب از این طرف ها هم گذاری داشتی

راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی

مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان
بعدِ عمری یادت افتاده که یاری داشتی

سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام
لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی

خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه نگفتم سال ها چشم انتظاری داشتی

وقت رفتن بُغض کردی، خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی

عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن، سکوت
دلخوش از این که شبی با او قراری داشتی
شهریار
دیدگاه ها (۱)

نذر کرده ام اگر نیایی پیادهاز یادتـــــــــــــــ بروم!!

نمیـــــــــــــــــــــدانم,,,,,ﭼﺸﻤــﺎﻧﺖ ﺑﺎ مــــــــــــــ...

ﮐﻨﺎﺭﺕ ﮐﻪ ﻫﺴـــــــــــــــﺘﻢﻋﻤﯿــــــﻖ ﺗﺮ ﻧﻔـــــــــﺲﻣﯽ ﮐﺸﻢ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط