من آن بانوی پاییزم

من آن بانوی "پاییزم"...
.من از احساس لبریزم... دمی با باد میرقصم...
گهی غمگین و تاریکم...گهی بارانی ام، خیسم...
و گه گاهی به یاد عشق... تمام غصه ها را برگ می‌ریزم...
نفسهایم اگر سرد است...تمام برگ هایم گرم و تب دار است...
چو آتش رنگ های سرخ و نارنجی به تن دارم...
گهی یک قاب رویایی میان کوچه باغی ساکت و غمگین...
گهی یک منظره در دستهای آن خیابانی...
که نم دار از حضور خیس باران است...
نگو پاییز دلگیر است افسرده...
که در آن وصل و هجران هر دو زیبا است و رویایی...
#منم_بانوی _"پاییزی"
دیدگاه ها (۲)

پاییز که می شود ؛حواستان به آدم هایِ زندگیِ تان باشد .کمی به...

من از شَرع چیزی نمیدانمخودم را میدانمدلم راو تو راحتی اگرممن...

همه شهر را لال می بینمگوشم پر شده از دوستت دارم هایت #امیرع...

عطر موهایتقرار از شهر می‌گیرد؛ بگو.. دل‌ربودن را کدام عطاریا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط