شعله دارم میکشم در تب نمی فهمی چرا

‌شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟
تاب بی ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟
اهل آه و ناله کردن نیستم جان من است
اینکه هر دم می رسد بر لب نمی فهمی چرا؟
ذوب دارم می شوم هر روز می بینی مگر؟
آب دارم می شوم هر شب نمی فهمی چرا؟
آنچه من پای بدست آوردن چشمت زدم
قید دینم بود لامذهب نمی فهمی چرا؟
بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد نگرد
"یک" ندارد جز خودش مضرب، نمی فهمی چرا؟
بارها گفتم دل دیوانه گرد عشق نه!
نیش خواهی خورد از این عقرب نمی فهمی چرا؟
دیدگاه ها (۸)

چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشدمن همانم که پسندید و پسندی...

عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تر...

لبانت طعم انار می دهندبهشت را دانه دانه بر لبانم بگذار !

خبرت هست که تب دارم و درمانم نیست؟خبرت هست که میمیرم و باران...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط