آ سید هم به اتاق ما می آید و با هم شام می خوریم ...

🌴آ سیّد هم به اتاق ما می آید و با هم شام می خوریم. می گوید: حاجی! هیچ وقت فکر نمی کردم روزی چهارده پانزده ساعت، بدون استراحت کار کنی! خسته نمی‌شنوی؟

🌴جَلدی میگویم: کار به من نیرو می دهد. این چکش و آچار که می افتد توی دستم، انرژی ام را صد برابر می کند.
از بچگی همین طور عادت به کار پر زحمت داشته ام.

🌴طوری نیست، با کار شادم، گرمم، پیروزم، مثل همین رزمنده ها.

#عباس_دست_طلا
#خاطرات_جبهه
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🌴کتاب عباس دست طلا زندگی عباس علی باقری هست که حکایت از مردا...

🐬پیرمرد آهی کشید و گفت: ممکن شده پسرم. مدتی است که قهرمانان ...

🌴می خواهیم ناهار بخوریم که دو نفر از برادران تصویر بردار و گ...

🌴طاق آمبولانس را چند بار دید میزنم. مجتبی لجش گرفته: بس نیست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط