زندگی صحنه دل بود که من کات شدم

زندگی صحنه دل بود که من کات شدم”
بسکه در محضر چشم تو مجازات شدم
من که از شعـر و غزل هیچ نمیدانستم
تا که در فرضیه چشــم تو اثبات شدم
خم ابـروی تو میخواست که شاعربشوم
آنکه در پیچ و خمش محو اشارات شدم
مدرسه جای من سر به هـوا داده نبود
از هـمان گوشه مهـیای خـرابات شدم
یاد آن روز که در سینـه سیــنای دلت
طبـق فرمـان تو من شامـل آیات شدم
باز هم دست من و قــفل ودخیل حرمت
باز هم پشت درت صاحب حاجات شـدم
یاد آن روز که در صفــحه شطـرنج دلت
شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم
دیدگاه ها (۵۶)

آن قدر جای خالیت اینجاست،که کنارم دراز می‌کشد،برایم قصه می‌گ...

مخوان بلبل دل ویرانه کس نیستبرای تو  بجز  بند و  قفس نیستندا...

تو را دیدم شبی درجمع مستانگرفته جام می در بین دستانبه دنب...

دلم می جوید آن چشمِ سیاهتبلرزد   از خروش  اشک  و آهتشُدم حیر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط