اربابکیم
#ارباب_کیم ♣️
#پارت_55
¥شما باردار هستید.
+جانم؟
دارین شوخی میکنین؟
¥خانوم محترم مگه من با شما شوخی دارم.
اینم برگه بارداریتون.
+ممنونم
از مطب دکتر بیرون رفتم و روی یه نیمکت که اون نزدیکی بود نشستم هنوز باورم نمیشه که باردارم ولی آخه توی این شرایط.
ولی خب تهیونگ حتما خوشحال میشه چون بچه خیلی دوست داره.
سوار ماشین شدم و با خوشحالی سمت عمارت حرکت کردم.
زود ماشین رو پارک کردم ودر عمارت رو باز کردم.
جین با حالت خیلی عصبانی روی کاناپه نشسته بود.
جین:چطور تونستی اون کارو کنی؟
ما بهت اعتماد کردیم ا/ت.
+چی شده.
ــ چی شده؟
میپرسی چی شده؟
+دارین درباره چی صحبت میکنین.
اینو گفتم که سوزشی روی گونم حس کردم تهیونگ بهم سیلی زد.
وبعد چند تا عکس انداخت روی زمین.
نگاهی به عکس ها انداختم شبیه من بود ولی من نبودم.
+من من این نیستم(گریه)
ــ تمایلی به شنیدن حرفهای یه هرزه ندارم.
حالا هم از خونه من گم شو بیرون.
+تهی..................
ــ گفتم گمشو بیرون(داد)
+کیفمو برداشتم و از عمارت زدم بیرون
سمت پارکی رفتم و روی یکی از نیمکت های پارک نشستم وشروع کردم به گریه کردن.
+آخه هق چرا هق باید از همه طرف هق ریه بخورم هق (گریه)
همه مردم رد میشدن و نگاهم میکردن.
تا ساعت یازده شب همون جا بودم چون جایی رو نداشتم برم بلند شدم و چند قدم برداشتم و نزدیک خیابون شدم که ون سیاهی اومد جلوم و چند نفر از ون خارج شدن و منو گرفتن.
+ولم کنید و... سیاهی
ادامه دارد................♣️
#پارت_55
¥شما باردار هستید.
+جانم؟
دارین شوخی میکنین؟
¥خانوم محترم مگه من با شما شوخی دارم.
اینم برگه بارداریتون.
+ممنونم
از مطب دکتر بیرون رفتم و روی یه نیمکت که اون نزدیکی بود نشستم هنوز باورم نمیشه که باردارم ولی آخه توی این شرایط.
ولی خب تهیونگ حتما خوشحال میشه چون بچه خیلی دوست داره.
سوار ماشین شدم و با خوشحالی سمت عمارت حرکت کردم.
زود ماشین رو پارک کردم ودر عمارت رو باز کردم.
جین با حالت خیلی عصبانی روی کاناپه نشسته بود.
جین:چطور تونستی اون کارو کنی؟
ما بهت اعتماد کردیم ا/ت.
+چی شده.
ــ چی شده؟
میپرسی چی شده؟
+دارین درباره چی صحبت میکنین.
اینو گفتم که سوزشی روی گونم حس کردم تهیونگ بهم سیلی زد.
وبعد چند تا عکس انداخت روی زمین.
نگاهی به عکس ها انداختم شبیه من بود ولی من نبودم.
+من من این نیستم(گریه)
ــ تمایلی به شنیدن حرفهای یه هرزه ندارم.
حالا هم از خونه من گم شو بیرون.
+تهی..................
ــ گفتم گمشو بیرون(داد)
+کیفمو برداشتم و از عمارت زدم بیرون
سمت پارکی رفتم و روی یکی از نیمکت های پارک نشستم وشروع کردم به گریه کردن.
+آخه هق چرا هق باید از همه طرف هق ریه بخورم هق (گریه)
همه مردم رد میشدن و نگاهم میکردن.
تا ساعت یازده شب همون جا بودم چون جایی رو نداشتم برم بلند شدم و چند قدم برداشتم و نزدیک خیابون شدم که ون سیاهی اومد جلوم و چند نفر از ون خارج شدن و منو گرفتن.
+ولم کنید و... سیاهی
ادامه دارد................♣️
- ۴.۱k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط