سایه های سبز
سایه های سبز
p7
با همین فکر ها خوابم برد.....
با صدای دراکو بیدار شدم
&هی... ا/ت! پاشو دیر میشه ها
+پنچ دقیقه.. دیگه
&اههه پاشو دیگه
دستم رو کشید و از رو تخت افتادم پایین بعد چند دقیقه تازه مغزم سر جاش اومد
+ای بابا چرا همچین میکنی؟!
&چون هرچی صدات میزنم بیدار نمیشی!
+باشه بابا تو خوبی
رفتم لباسم رو پوشیدم و اومدم بیرون و با دراکو سمت کلاس پرفسور مک کونگال رفتیم وقتی گیریفیندوری ها رو دیدم یاد هری افتادم دنبالش گشتم ولی تو کلاس نبود... وقتی کلاس تموم شد، رفتم توی حیاط که هری رو دیدم بدو رفتم پیشش
+هی... هری
سرش رو بالا گرفت انگار تعجب کرد، خب طبیعی بود اون تاحالا من رو ندیده بود...
☆چی؟... صبر کن تو از کجا اسم من رو میدونی؟ اصلا تو کی هستی؟
+من ا/ت هستم ا/ت گریمشا خب... یجورایی اومدم بهت کمک کنم...
☆کمک؟ منظورت چیه؟
+ببین هری میدونم قبل از این که به مدرسه بیای یه الف توی اتاقت بود... اره بعدش هم رون و بقیه با ماشین پرنده از دست دورسلی ها نجاتت دادن...
☆تو این ها رو از کجا میدونی؟
+ببین تو فرض کن من از آینده اومدم خب؟ همه ی اتفاقاتیکه برای تو میوفته رو میدونم پس بزار کمکت کنم!
☆و چرا باید بهت اعتماد کنم؟
+خب... نشون به اون نشون که صدا های غیر عادی ای میشنوی که بقیه نمیشنون!
☆.....
+دیدی؟
☆خب.... باشه رو کمک حساب میکنم ممنون ولی خب اون توطعه ای که اون الف که اسمش دابی بود گفت چیه؟
+راستش.... تالار اسرار
☆تالار... اسرار؟
+اره... خب هری من باید برم بعدا میبینمت خداحافظ؟
☆خداحافظ 😕
هوففف بلاخره تونستم بهش یه چیزی بگم ولی زیاد کمکی بهش نکردم... عیبی نداره به وقتش کمکش میکنم الان واقعا حوصله ندارم 😫
رسیدم تو اتاق که دراکو از جاش پرید
&چرا پیش اون پاتحح احمق بودی؟
+فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه!
&چرا ربط داره خوبم ربط داره اگه میخوای هم اتاقی من باشی نباید با اون پاتح بگردی
+راستی؟ پس من نمیخوام هم اتاقی نجانبالی باشم!
رفتم کوله مو برداشتم از اتاق اومدم بیرون رفتم تو سالن اجتماعات اسلیترین
دلیل این رفتارش چی بود؟
شاید منم زیاده روی کرده باشم اما اون به من چیکار داشت؟
خب حالا به لطف اقای مالفوی اتاق هم نداشتم نشستم رو مبل که.....
p7
با همین فکر ها خوابم برد.....
با صدای دراکو بیدار شدم
&هی... ا/ت! پاشو دیر میشه ها
+پنچ دقیقه.. دیگه
&اههه پاشو دیگه
دستم رو کشید و از رو تخت افتادم پایین بعد چند دقیقه تازه مغزم سر جاش اومد
+ای بابا چرا همچین میکنی؟!
&چون هرچی صدات میزنم بیدار نمیشی!
+باشه بابا تو خوبی
رفتم لباسم رو پوشیدم و اومدم بیرون و با دراکو سمت کلاس پرفسور مک کونگال رفتیم وقتی گیریفیندوری ها رو دیدم یاد هری افتادم دنبالش گشتم ولی تو کلاس نبود... وقتی کلاس تموم شد، رفتم توی حیاط که هری رو دیدم بدو رفتم پیشش
+هی... هری
سرش رو بالا گرفت انگار تعجب کرد، خب طبیعی بود اون تاحالا من رو ندیده بود...
☆چی؟... صبر کن تو از کجا اسم من رو میدونی؟ اصلا تو کی هستی؟
+من ا/ت هستم ا/ت گریمشا خب... یجورایی اومدم بهت کمک کنم...
☆کمک؟ منظورت چیه؟
+ببین هری میدونم قبل از این که به مدرسه بیای یه الف توی اتاقت بود... اره بعدش هم رون و بقیه با ماشین پرنده از دست دورسلی ها نجاتت دادن...
☆تو این ها رو از کجا میدونی؟
+ببین تو فرض کن من از آینده اومدم خب؟ همه ی اتفاقاتیکه برای تو میوفته رو میدونم پس بزار کمکت کنم!
☆و چرا باید بهت اعتماد کنم؟
+خب... نشون به اون نشون که صدا های غیر عادی ای میشنوی که بقیه نمیشنون!
☆.....
+دیدی؟
☆خب.... باشه رو کمک حساب میکنم ممنون ولی خب اون توطعه ای که اون الف که اسمش دابی بود گفت چیه؟
+راستش.... تالار اسرار
☆تالار... اسرار؟
+اره... خب هری من باید برم بعدا میبینمت خداحافظ؟
☆خداحافظ 😕
هوففف بلاخره تونستم بهش یه چیزی بگم ولی زیاد کمکی بهش نکردم... عیبی نداره به وقتش کمکش میکنم الان واقعا حوصله ندارم 😫
رسیدم تو اتاق که دراکو از جاش پرید
&چرا پیش اون پاتحح احمق بودی؟
+فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه!
&چرا ربط داره خوبم ربط داره اگه میخوای هم اتاقی من باشی نباید با اون پاتح بگردی
+راستی؟ پس من نمیخوام هم اتاقی نجانبالی باشم!
رفتم کوله مو برداشتم از اتاق اومدم بیرون رفتم تو سالن اجتماعات اسلیترین
دلیل این رفتارش چی بود؟
شاید منم زیاده روی کرده باشم اما اون به من چیکار داشت؟
خب حالا به لطف اقای مالفوی اتاق هم نداشتم نشستم رو مبل که.....
- ۷.۱k
- ۱۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط