رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۳۳
ارسلان: این چیزا لازم نیست
دیانا : پس چطوری جبران کنم مرسی که کمکم میکنی
ارسلان: جبرانش بماند
دیانا: خیلی خوشحال بودم
ارسلان: رفتم دم صندق پول عملش و دادم
دیانا: یاشار و بردن اتاق عمل خیلی بد دلشوره گرفتم بعد از دوسه ساعت دکتر از اتاق اومد بیرون سراسیمه سمت دکتر رفتم
دکتر:عملشون خیلی خوب انجام شد چندتا دارو بعدش بخوره تا یکم از بین بره
دیانا: خوشحال بالا پایین پریدم و به سمت ارسلان که رئیسم بود رفتم و گفتم
پارت ۳۳
ارسلان: این چیزا لازم نیست
دیانا : پس چطوری جبران کنم مرسی که کمکم میکنی
ارسلان: جبرانش بماند
دیانا: خیلی خوشحال بودم
ارسلان: رفتم دم صندق پول عملش و دادم
دیانا: یاشار و بردن اتاق عمل خیلی بد دلشوره گرفتم بعد از دوسه ساعت دکتر از اتاق اومد بیرون سراسیمه سمت دکتر رفتم
دکتر:عملشون خیلی خوب انجام شد چندتا دارو بعدش بخوره تا یکم از بین بره
دیانا: خوشحال بالا پایین پریدم و به سمت ارسلان که رئیسم بود رفتم و گفتم
- ۴.۲k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط