چند پارتی

چند پارتی
عشق اشتباه
پارت۵ (اخر)
دیگه اون چند روز به دوستم میگفتم که باهام بیاد بعد از چند روز پدر مادرم از سفرکار کاری برگشتن بهشون گفتم که موضوع چیه بعد پدر مادرم تصمیمی گرفتند که برام بادیگارد بگیرن و وقتی هایی که بیرونم خیال من و خانواده ام راحت باشه من تا شش ماه بادیگارد داشتم ولی دیگه خبری از هانگ نبود البته برام مهم نبود که چه اتفاقی براش افتاده ولی رفتم محل کارش اون توی یه شرکت دیگه کار میکرد از مدیر شرکت پرسیدم گفت که هانگ تصادف کرده و الان توی کماست وقتی این رو گفت با اینکه دیگه هانگ رو دوست نداشتم ولی یک ناراحتی عظیمی در درونم احساس کردم ازشون ادرس بیمارستان رو گرفتم و رفتم اونجا اونو روی تخت بیمارستان دیدم خیلی براش ناراحت بودم یه چند ساعتی اونجا بودم بعد رفتم خونه بعد از یک هفته خبر مردن هانگ رو شنیدم از شدت شوک افتادم و بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم دیدم که توی بیمارستانم مامانم اونور نشسته بود و دوستم پیش من بود خبر مردن هانگ رو یه یاد اوردم از شدت ناراحتی اینقدر گریه کردم که دوستم به پرستار گفت که یک ارام بخش بهم تزریق کنن بعد از ارام بخش خواب رفتم

الان از اون موقع یک سال میگذره ولی هنوز درد مردن هانگ اذیتم میکنه

(پایان)

امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه❤️
دیدگاه ها (۲)

سریال: شیطان من @h.mahakiاگر از این پست خوشت اومد خوشحال میش...

سریال: زیبای حقیقی@h.mahakiاگر از این پست خوشت اومد خوشحال م...

سریال: دختر قرن بیستم@h.mahakiاگر از این پست خوست اومد خوشحا...

چند پارتی عشق اشتباهپارت ۴بهش گفتم چه کاری؟_وقتی رفتیم تو می...

بابا بسه دیگه هی هر کی میرسه میگه اره چسناله نکنن این حرفااخ...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۷ دلم نمیخواست برم بیرون دنبال یه ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط