هنوز نرفته ای
هنوز نرفته ای...
و من دلم برایت تنگ شده...
این را به خودت می گویم....
می خندی و باور نمی کنی.
دلم برای خنده ات هم ...
تنگ می شود....
همان جا....
کنارت....
نزدیک دیرباوریت.
در انتظار خاطره هایت نمی مانم.
از بودنت...
از قرارهای گاه وبی گاهت،
از چشم های روشنت....
و استواریت در اعتراف به بی تفاوتی؛
خاطره می سازم...
خیال می کنم....
تو رفته ای،
سر بر سینه ات می گذارم ...
و بغض می کنم.
و تو ان قدر واقعیت داری ...
که می توانم...
هزار سال دلتنگت شوم...
و من دلم برایت تنگ شده...
این را به خودت می گویم....
می خندی و باور نمی کنی.
دلم برای خنده ات هم ...
تنگ می شود....
همان جا....
کنارت....
نزدیک دیرباوریت.
در انتظار خاطره هایت نمی مانم.
از بودنت...
از قرارهای گاه وبی گاهت،
از چشم های روشنت....
و استواریت در اعتراف به بی تفاوتی؛
خاطره می سازم...
خیال می کنم....
تو رفته ای،
سر بر سینه ات می گذارم ...
و بغض می کنم.
و تو ان قدر واقعیت داری ...
که می توانم...
هزار سال دلتنگت شوم...
- ۷.۶k
- ۲۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط