لحظه ای از عشق خواندی جان من بیمار شد

لحظه ای از عشق خواندی ، جان من بیمار شد

شور عشقت را گرفتم ، نبض من تکرار شد


در نگاهت چون عروسک خواب می دیدم که تو

لب به لب هایم نهادی ، عشق من بیدار شد


روح و جانم را ربودی ، دین و کیشم را گرفتی

از همه عالم گریزان , مست آن دیدار شد


در نمازم جای " سبحانَ " صدایت می زدم

در سکوت و انزوایم ، ذکر تو اجبار شد


تو ، خدایم ، نه ، وجودم را گرفتی از من و

بی تو بودن در وجودم ، هرنفس انکار شد
دیدگاه ها (۲۵)

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاکشاخه‌های شسته، باران خورده، پاکآ...

دارد تمام می شود ؛اردیبهشتی که بوی نابِ باران و شکوفه می داد...

تنها چیزی که ممکن است الان حالم را بهتر کند اینست که به خانه...

پزشک نیستیاما درمانِ دردم توئیدردِ چشمانم با نگاهِ تودردِ اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط