ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۸۰

گاهي‌بدون جيمین زندگی فقط تکرار بی انتها و مسخره شب و روز
به نظر میرسید.‌تلخ و پردرد یکنواخت‌تمام این روزها یه احساس عجيبي داشتم. انگار یه چیزی به دلم افتاده بود انگار بهش اطمینان داشتم و میدونستم کار خودشو کرده مبارکه اون روزش شکم رو بیشتر میکرد.
يه خبرايي بود..‌بعد از گشت و گذار بی حوصله ام توی خیابون رفتم داروخونه و بي بي چك خريدم.
رفتم خونه و با دست و دلي خيلي لرزون بي بي چك رو از
کیفم در آوردم.‌ممکنه که... يعني‌قلبم خيلي بي قرار و مضطرب میزد
چشمامو بستم و سعی کردم ذهنمو مرتب کنم..
واقعا ممكن بود باردار باشم؟ با حواسي پرت و اشفته دستور کار بي بي چك رو خوندم. تنم و دستام خيلي بد ميلرزيد..
اما باید انجامش بدم‌ شاید اصلا احمقانه باشه چون هیچ علائمي از بارداري ندارم..نه حالت تهوع و بالا آوردن نه دل درد،نه قطع و عقب
افتادن خونريزي‌البته هنوز موقع عادتم نشده بودم که ببینم عقب میوفته یا نه.. اما...شاید یه کنجکاوي تلخ بود اما انجامش دادم.
قلبم خيلي تند میزد و از اضطراب داشتم خفه میشدم.. صفحه شو توی دستم گرفتم و تو اینه به خودم زل زدم..‌. رنگم مثل گچ سفید شده بود و قلبم داشت میومد توي دهنم.. باردارم؟ نیستم؟
بیحال نفسمو بیرون دادم و به صفحه اش نگاه کردم دوتا خط...
معده ام به هم پیچید و از نگرانی و دلشوره احساس تهوع
بهم دست داد.اصلا از شدت استرس یادم رفت دوتا خط يعني چي..
تند و هول جعبه شو برداشتم.. دوتا خط يعني..
پاهام شل شد و لرزون روي در توالت نشستم چشمامو بستم و اشکم از دوتا چشمم سر خورد پایین
والي.. واي خدا من..‌حس کردم فشارم افتاد و سرم گیج رفت..
مثبته ..باردار بودم حسم درست بود اما...‌اما ممکنه اشتباه شده باشه. این
با دست لرزون جعبه بي بي چك رو نگاه كردم. احتمال خطا داره
زمان کمی از.. از نزدیکمون گذشته.. ممکنه اشتباه بکنه...
هنوز زوده درمونده دستمو روی صورتم گذاشتم و با قلبي لرزون زمزمه
کردم اشتباه شده اشتباه شده نمیتونستم دووم بیارم
اشفته و لرزون لباس عوض كردم و زدم بیرون پاهام میلرزید.
به زور رفتم داروخونه و از مسئولش درباره بي بي چك ها
پرسیدم گفت مدت کمی گذشته و احتمال خطاي بي بي چك خيلي
زیاده اما اینم قلبمو اروم نمیکرد.‌گر گرفته بودم
داشتم خفه میشدم حال خونه رفتن نداشتم..
هواش برام سنگین بود.‌ناچار تو پارك سرکوچه خونه موندم و درمونده روي نيكمتي نشستم.اخ.. كي انقدر ضعيف شدم؟
کي انقدر احساس شکست و ضعف کردم؟ نبود جیمز تمام روحیانم رو بهم ریخته بود.‌انگار قدرت فقط با جیمز معنا پیدا میکرد.
اخ..اخ خداا... چونه ام لرزید. چشمامو بستم.
نه..گریه نه...نمیخوام گریه کنم..
دیدگاه ها (۶)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۸۱ اما یه درد و ترس و دلتنگي ...

ظهور ازدواج پارت ۴۸۲ داغون و پردرد صورتمو توی دستام گرفته ب...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۷۹ داغون چشماي اشکیمو بستم و ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۷۸جیمین رو یادتونه؟ از صداي د...

فصل سوم ) پارت ۵۱۹ جیمین من.. کلافه گفت:الا.. چی شده؟ چرا ا...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۸۹اخ.. قلبم بي قرارش بود د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط