part
part⁴
پایانی
چند ماه گذشت.
تو حالت بهتر شده بود، ولی ته دلت هنوز یه چیزی مونده بود.
یه حس مبهم، یه جای خالی… که نه چانبین، نه خانوادهات، هیچی نتونسته بود پرش کنه.
یه شب، بعد از برگشت از کلاس، دم در خونهتون یه موتور ایستاده بود.
تو اخم کردی، نگاش کردی…
راهنما زد.
و همون موقع…
لینو از پشت درخت بیرون اومد.
نه با کتچرم و لبخند خطرناک.
نه با خشم و تهدید.
بلکه با یه نگاه خسته و خالی.
– «سلام.»
تو ماتت برد. یه قدم عقب رفتی.
– «تو… اومدی اینجا واسه چی؟»
لینو ساکت موند. چشمتو چشم.
– «من عذرخواهی نمیکنم… چون این کلمه واسه کاری که باهات کردم کافی نیست.
فقط اومدم یه چیز بگم.
اگه هنوز یه ذره… فقط یه ذره از اون چیزی که بینمون بود زندهست،
بزنم زیر همهچی و برت گردونم…
اینبار نه با زور. نه با تهدید.
بلکه با یه قول.»
تو ساکت موندی. قلبت میکوبید.
– «قول میدم دیگه دستت به جز برای نگهداشتنت بلند نکنم. قول میدم اگه حتی یه بار ترس توی چشمت ببینم، دیگه برنگردم. ولی اگه هنوزم یه ذره ازت مونده که منو بخواد… آیلین…
من هنوز عاشقتم.
تو بهش نگاه کردی. اون لینوی قدیم نبود. اون نگاه خطرناک تو چشماش شکسته بود.
ولی عشق؟
اون هنوز توش بود.
تو رفتی جلو. وایستادی جلوش.
و زمزمه کردی:
– «اگه یه بار دیگه بخوای منو بشکنی… خودم تمومت میکنم، لی مینهو.»
لبخند محوش برگشت.
– «حق داری. ولی اینبار میخوام بسازمت. نه بشکنمت.»
تو آه کشیدی… و برای اولین بار بعد از اون شب تاریک…
خودت خواستی پیش قدم شی
پس نزدیک لینو شدی و لبتو گذاشتی رو لبای خوش فرم و نرمش
بعد از بوسه طولانی از هم جدا شدین
_لی مینهو عاشقتم
_آیلین امشب برات سخت میگذره
💗🍭
پایانی
چند ماه گذشت.
تو حالت بهتر شده بود، ولی ته دلت هنوز یه چیزی مونده بود.
یه حس مبهم، یه جای خالی… که نه چانبین، نه خانوادهات، هیچی نتونسته بود پرش کنه.
یه شب، بعد از برگشت از کلاس، دم در خونهتون یه موتور ایستاده بود.
تو اخم کردی، نگاش کردی…
راهنما زد.
و همون موقع…
لینو از پشت درخت بیرون اومد.
نه با کتچرم و لبخند خطرناک.
نه با خشم و تهدید.
بلکه با یه نگاه خسته و خالی.
– «سلام.»
تو ماتت برد. یه قدم عقب رفتی.
– «تو… اومدی اینجا واسه چی؟»
لینو ساکت موند. چشمتو چشم.
– «من عذرخواهی نمیکنم… چون این کلمه واسه کاری که باهات کردم کافی نیست.
فقط اومدم یه چیز بگم.
اگه هنوز یه ذره… فقط یه ذره از اون چیزی که بینمون بود زندهست،
بزنم زیر همهچی و برت گردونم…
اینبار نه با زور. نه با تهدید.
بلکه با یه قول.»
تو ساکت موندی. قلبت میکوبید.
– «قول میدم دیگه دستت به جز برای نگهداشتنت بلند نکنم. قول میدم اگه حتی یه بار ترس توی چشمت ببینم، دیگه برنگردم. ولی اگه هنوزم یه ذره ازت مونده که منو بخواد… آیلین…
من هنوز عاشقتم.
تو بهش نگاه کردی. اون لینوی قدیم نبود. اون نگاه خطرناک تو چشماش شکسته بود.
ولی عشق؟
اون هنوز توش بود.
تو رفتی جلو. وایستادی جلوش.
و زمزمه کردی:
– «اگه یه بار دیگه بخوای منو بشکنی… خودم تمومت میکنم، لی مینهو.»
لبخند محوش برگشت.
– «حق داری. ولی اینبار میخوام بسازمت. نه بشکنمت.»
تو آه کشیدی… و برای اولین بار بعد از اون شب تاریک…
خودت خواستی پیش قدم شی
پس نزدیک لینو شدی و لبتو گذاشتی رو لبای خوش فرم و نرمش
بعد از بوسه طولانی از هم جدا شدین
_لی مینهو عاشقتم
_آیلین امشب برات سخت میگذره
💗🍭
- ۱۵.۱k
- ۲۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط