در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند
در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملالِ ما، پرنده پر نمیزند
یکی ز شبگرفتگان چراغ برنمیکند
کسی به کوچهسار شب درِ سحر نمیزند
نشستهام در انتظار این غبار بیسوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
گذرگهیست پر ستم که اندَرو به غیرِ غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچههای بستهات
برو که هیچکس ندا به گوش کر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
وگرنه بر درخت تر، کسی تبر نمیزند
سایه🖤
به دشت پر ملالِ ما، پرنده پر نمیزند
یکی ز شبگرفتگان چراغ برنمیکند
کسی به کوچهسار شب درِ سحر نمیزند
نشستهام در انتظار این غبار بیسوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
گذرگهیست پر ستم که اندَرو به غیرِ غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچههای بستهات
برو که هیچکس ندا به گوش کر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
وگرنه بر درخت تر، کسی تبر نمیزند
سایه🖤
- ۲.۱k
- ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط