پارت
#پارت۶
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
ایمان بلندشدرفت یه بطری شیشه ای اورد وروبه جمع گفت
_جرئت حقیقت بهترهه موافقادستابالا
واسه اینکه ضایع نشه منو خودشونگاردست بالاکردیم اکتای دست بلندنکرد فقط باپوزخند رومخی زل زده بود به ایمان
نشستیم ایمان بطریوچرخوند سرش ب طرف نگار تهشم ب طرف من افتاد
لبخندشیطانی زدم
_خب نگارخانم کدومش ج یاح
نگارباحرص گفت
_معلومه حقیقت سری قبل واسم درس عبرت شدجرئتوانتخاب نکنم😒
خندیدم_اوک ،خب یه رازبگوک هیچکس نمیدونه
چشاشومحکم بست
_خدالعنتت کنه ب زمین گرم بخوری اَرغی
اکتای ک تاالان ساکت بود باشرارت جوابشوداد
_هی نگار بجای نفرین مث پیرزنای عجوزه بگورازتو
قول میدیم جز دروهمسایه ب کسی نگیم😂😂
نگارباصدای ارومی گفت
_من اشپزی بلدنیستم ازش متنفرم همیشه ازبیرون غذا میگیرم
ایمان بابدجنسی گفت
_نگار والاما نمیشنویم بلندتربگودیگ مث همیشه ک جیغت گوش فلکوکرمیکنه
نگار بااعصبانیتی ک ازش سراغ نداشتیم دادزد
_من اشپزی بلدنیستم بدبختا بیچارها راحت شدین من هیچی بلدنیستم
همه زدیم زیرخنده،اینبارشیشه رو من چرخوندم سرش ب طرف ایمانوتهش ب اکتای افتاد
ایمان خودشو زد ب مظلومیت تا دلمون واسش بسوزه ولی مابدجنس ترازاین حرفاییم
اکتای_خب خب رسیدم ب بخش هیجان انگیزبازی هرچی انتخاب کنی بدبختی پس زیاد فکرنکن
روبه منونگارنگاه کردو ادامه داد
_ح روانتخاب کرد نگار بپرسه ج رو انتخاب کرد منوارمغان تصمیم میگیریم
ایمان ناچار جرئتوانتخاب کرد
من توفکرم این بودواسمون بستنی بخره ولی اکتای گفت باید یه لیوان کرم بخوره
ایمان تاشنیدبطریوهل داد اونور
_لعنت بهتون این چ کوفتی بود گفتین من نمیخورم همینم مونده سریه بازی ت.می خودمو ب ف.اک بدم
منونگار داشتیم زمینوگازمیزدیم بیخیال ایمان شدیم دوباره بطریوچرخوندیم ک سرش افتادب نگار تهش باز ب ایمان
ایمان موزیانه نگاش کرد
_ج یاح😏
نگاربیخیال گفت
_جرئت
ایمان یه نگاه ب اکتای کردو گفت _نگار اکتایوببوس
همه هنگیدیم نگارباخنده بلندشدرفت روپای اکتای نشست باچشای گردشده داشتم نگاشون میکردم نمیدونم چرا یه حس بدی بهم دست دادوچشاموبستم تاصورت منتظروشیطون اکتایونبینم
ک یهوصدادی داداکتای رفت هوا،چشاموسریع بازکردم نگاربلندشده بود داشت ازخنده میپوکید خودشم هی میزدروشونه ی ایمان بدبخت
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
ایمان بلندشدرفت یه بطری شیشه ای اورد وروبه جمع گفت
_جرئت حقیقت بهترهه موافقادستابالا
واسه اینکه ضایع نشه منو خودشونگاردست بالاکردیم اکتای دست بلندنکرد فقط باپوزخند رومخی زل زده بود به ایمان
نشستیم ایمان بطریوچرخوند سرش ب طرف نگار تهشم ب طرف من افتاد
لبخندشیطانی زدم
_خب نگارخانم کدومش ج یاح
نگارباحرص گفت
_معلومه حقیقت سری قبل واسم درس عبرت شدجرئتوانتخاب نکنم😒
خندیدم_اوک ،خب یه رازبگوک هیچکس نمیدونه
چشاشومحکم بست
_خدالعنتت کنه ب زمین گرم بخوری اَرغی
اکتای ک تاالان ساکت بود باشرارت جوابشوداد
_هی نگار بجای نفرین مث پیرزنای عجوزه بگورازتو
قول میدیم جز دروهمسایه ب کسی نگیم😂😂
نگارباصدای ارومی گفت
_من اشپزی بلدنیستم ازش متنفرم همیشه ازبیرون غذا میگیرم
ایمان بابدجنسی گفت
_نگار والاما نمیشنویم بلندتربگودیگ مث همیشه ک جیغت گوش فلکوکرمیکنه
نگار بااعصبانیتی ک ازش سراغ نداشتیم دادزد
_من اشپزی بلدنیستم بدبختا بیچارها راحت شدین من هیچی بلدنیستم
همه زدیم زیرخنده،اینبارشیشه رو من چرخوندم سرش ب طرف ایمانوتهش ب اکتای افتاد
ایمان خودشو زد ب مظلومیت تا دلمون واسش بسوزه ولی مابدجنس ترازاین حرفاییم
اکتای_خب خب رسیدم ب بخش هیجان انگیزبازی هرچی انتخاب کنی بدبختی پس زیاد فکرنکن
روبه منونگارنگاه کردو ادامه داد
_ح روانتخاب کرد نگار بپرسه ج رو انتخاب کرد منوارمغان تصمیم میگیریم
ایمان ناچار جرئتوانتخاب کرد
من توفکرم این بودواسمون بستنی بخره ولی اکتای گفت باید یه لیوان کرم بخوره
ایمان تاشنیدبطریوهل داد اونور
_لعنت بهتون این چ کوفتی بود گفتین من نمیخورم همینم مونده سریه بازی ت.می خودمو ب ف.اک بدم
منونگار داشتیم زمینوگازمیزدیم بیخیال ایمان شدیم دوباره بطریوچرخوندیم ک سرش افتادب نگار تهش باز ب ایمان
ایمان موزیانه نگاش کرد
_ج یاح😏
نگاربیخیال گفت
_جرئت
ایمان یه نگاه ب اکتای کردو گفت _نگار اکتایوببوس
همه هنگیدیم نگارباخنده بلندشدرفت روپای اکتای نشست باچشای گردشده داشتم نگاشون میکردم نمیدونم چرا یه حس بدی بهم دست دادوچشاموبستم تاصورت منتظروشیطون اکتایونبینم
ک یهوصدادی داداکتای رفت هوا،چشاموسریع بازکردم نگاربلندشده بود داشت ازخنده میپوکید خودشم هی میزدروشونه ی ایمان بدبخت
- ۴.۰k
- ۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط