پارت
پارت ⁵(☆•♡~)
♡ぢんげれ がめ♡
حدود ساعت 9 بود که یوریکا بلند شد تا به کوچه آکا برود. به کوچه آکا که رسید ماشینی ندید. کوچه آکا،کوچه ای بود که همیشه چراغ خانه هایش خاموش بوده.
خواست برگردد که صدای بوق ماشینی آمد. یوریکا به سمت صدای بوق برگشت و دید که یه ماشین مشکی مدل بالا با شیشه های دودی رو به روش است.
همانطور که با تعجب به ماشین مدل بالای رو به روش خیره شده بود، صدایی شنید که گفت؛یوریکایا چان؟!
یوریکا با صدای Ai مانند که از داخل ماشین اومد،به خودش آمد و گفت؛های،خودم هستم.
یوریکا بین رفتن اش یا نرفتن دودل بود و در اخر تصمیم گرفت به سمت ماشین برود. در ماشین را باز کرد و سوار شد،همین که در ماشین را بست،درها سریع قفل شدند.
_؛آم...چرا اینا...
یوریکا قبل از اینکه حرف را کامل کند سرگیجه گرفت و بیهوش شد.
به قلم
میدوری چان:☆)
@tanjiro_1
بازنویسی
کچینا چان:♡)
@kechina
♡ぢんげれ がめ♡
حدود ساعت 9 بود که یوریکا بلند شد تا به کوچه آکا برود. به کوچه آکا که رسید ماشینی ندید. کوچه آکا،کوچه ای بود که همیشه چراغ خانه هایش خاموش بوده.
خواست برگردد که صدای بوق ماشینی آمد. یوریکا به سمت صدای بوق برگشت و دید که یه ماشین مشکی مدل بالا با شیشه های دودی رو به روش است.
همانطور که با تعجب به ماشین مدل بالای رو به روش خیره شده بود، صدایی شنید که گفت؛یوریکایا چان؟!
یوریکا با صدای Ai مانند که از داخل ماشین اومد،به خودش آمد و گفت؛های،خودم هستم.
یوریکا بین رفتن اش یا نرفتن دودل بود و در اخر تصمیم گرفت به سمت ماشین برود. در ماشین را باز کرد و سوار شد،همین که در ماشین را بست،درها سریع قفل شدند.
_؛آم...چرا اینا...
یوریکا قبل از اینکه حرف را کامل کند سرگیجه گرفت و بیهوش شد.
به قلم
میدوری چان:☆)
@tanjiro_1
بازنویسی
کچینا چان:♡)
@kechina
- ۱.۵k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط