My attractive vampire P
My attractive vampire🩸🖤 (P19)
تهیونگ : زیر نور ماه خیلی جذابی (گردنت بوسید)
نفسم گرفت و گفتم : داری...چیکار میکنی؟
تهیونگ : خیلی بیقراری (پشت گوش ا.ت، آروم، هات)
تهیونگ از پشت من بیشتر به خودش چسبوند و دستم خورد به طاقچه ها همینطور اون پشتم بود و شونه ی برهنه ام رو بوسید و تا گردنم و گاهی گوشم رو مک میزد.
ا.ت : Aahh..hh
تهیونگ به دیدن ناله های آروم من پوزخند زد و درست صدای پوزخندش و صدای بمش رو میشنیدم.
اینبار دستش تا سینه هام به هجوم اورد و پشت گوشم گفت...
تهیونگ : تو خیلی من رو دیونه میکنی...و واقعا تو تایپ منی... سر هر کاری بی قرار میشی!
ا.ت : تهیونگااا خواهشا تمومش کن...Aahhh...
تهیونگ : چی تموم کنم؟ ها؟ چی تموم کنم پرنسس(لب هاشو رو گوشت حس کردی)
تهیونگ خیلی بهت نزدیک تر شد و همینطور بدنت رو لمس میکرد زیر لباش....
تهیونگ : تو...خیلی...زیبایی!(به گردنت هجوم آورد)
ا.ت : aaaahhhh....
تهیونگ : آروم باش(آروم)
تهیونگ داشت از ناحیه ی خط قرمز زد میشد خواستم کاری کنم که تمومش کنه و یه فکر جالب اومد سراغم!!
ا.ت : تهیونگا...حس...میکنم...حالم...خرابه..
تهیونگ با این حرف ا.ت شوکه شد و دستاش از ا.ت شل کرد و ا.ت رو به طرف خودش برگردوند و با نگرانی و شوکه گفت :«یعنی چی حالت خوب نیست؟!»
تو دلم به خودم افتخار کردم و حالا دستش شل شد با حالت سریع دویدم طبقه بالای عمارت که تهیونگ زیر لب لعنتی ای گفت...و بعد گفت «گیرت میاندازم کوچولو!!!»..به طرف یه اتاقی رفتم و در رو خواستم ببندم و تهیونگ زود تر از هرچی وارد شد و در رو بست و از ترس به عقب تر کشیده شدم و اون نزدیک من میومد هی...
ا.ت : تهیونگا ببخشید دیگه تکرار نمیشه!
تهیونگ : چرا میترسی رابطه داشته باشی؟
ا.ت: .....
تهیونگ : ها؟
ا.ت : چون....نمیخوام...حالش رو ندارم پشیمونم میکنه.
تهیونگ : رابطه با من تورو پشیمون میکنه ها؟
ا.ت : منظورم این نبود فقط امادگیش رو ندارم.
تهیونگ : تا کی میخوای موافقت کنی؟
ا.ت : من...نمی...دو...نم
تهیونگ از حرص غرید و میدونست که باید به تصمیم های همسرش احترام بزارم و سعی کرد فراموشش کنه و باشه ای گفت .
تهیونگ لبخندی زد : اگه اینطوره هروقت امادگیش داشتی بهم بگو(رفت گونه ی ا.ت رو بوسید و بعد رفت)
ا.ت با خودش گفت «چقدر جنتلمنه رفت» اون بوسه ی گرم تهیونگ که رو گونه ی ا.ت گذاشت ا.ت هنوز احساسش میکرد و از هیجانی ذوقی کرد و به خودش اومد و بعد رفت اتاق و اروم گرفت و خوابید!
تهیونگ : زیر نور ماه خیلی جذابی (گردنت بوسید)
نفسم گرفت و گفتم : داری...چیکار میکنی؟
تهیونگ : خیلی بیقراری (پشت گوش ا.ت، آروم، هات)
تهیونگ از پشت من بیشتر به خودش چسبوند و دستم خورد به طاقچه ها همینطور اون پشتم بود و شونه ی برهنه ام رو بوسید و تا گردنم و گاهی گوشم رو مک میزد.
ا.ت : Aahh..hh
تهیونگ به دیدن ناله های آروم من پوزخند زد و درست صدای پوزخندش و صدای بمش رو میشنیدم.
اینبار دستش تا سینه هام به هجوم اورد و پشت گوشم گفت...
تهیونگ : تو خیلی من رو دیونه میکنی...و واقعا تو تایپ منی... سر هر کاری بی قرار میشی!
ا.ت : تهیونگااا خواهشا تمومش کن...Aahhh...
تهیونگ : چی تموم کنم؟ ها؟ چی تموم کنم پرنسس(لب هاشو رو گوشت حس کردی)
تهیونگ خیلی بهت نزدیک تر شد و همینطور بدنت رو لمس میکرد زیر لباش....
تهیونگ : تو...خیلی...زیبایی!(به گردنت هجوم آورد)
ا.ت : aaaahhhh....
تهیونگ : آروم باش(آروم)
تهیونگ داشت از ناحیه ی خط قرمز زد میشد خواستم کاری کنم که تمومش کنه و یه فکر جالب اومد سراغم!!
ا.ت : تهیونگا...حس...میکنم...حالم...خرابه..
تهیونگ با این حرف ا.ت شوکه شد و دستاش از ا.ت شل کرد و ا.ت رو به طرف خودش برگردوند و با نگرانی و شوکه گفت :«یعنی چی حالت خوب نیست؟!»
تو دلم به خودم افتخار کردم و حالا دستش شل شد با حالت سریع دویدم طبقه بالای عمارت که تهیونگ زیر لب لعنتی ای گفت...و بعد گفت «گیرت میاندازم کوچولو!!!»..به طرف یه اتاقی رفتم و در رو خواستم ببندم و تهیونگ زود تر از هرچی وارد شد و در رو بست و از ترس به عقب تر کشیده شدم و اون نزدیک من میومد هی...
ا.ت : تهیونگا ببخشید دیگه تکرار نمیشه!
تهیونگ : چرا میترسی رابطه داشته باشی؟
ا.ت: .....
تهیونگ : ها؟
ا.ت : چون....نمیخوام...حالش رو ندارم پشیمونم میکنه.
تهیونگ : رابطه با من تورو پشیمون میکنه ها؟
ا.ت : منظورم این نبود فقط امادگیش رو ندارم.
تهیونگ : تا کی میخوای موافقت کنی؟
ا.ت : من...نمی...دو...نم
تهیونگ از حرص غرید و میدونست که باید به تصمیم های همسرش احترام بزارم و سعی کرد فراموشش کنه و باشه ای گفت .
تهیونگ لبخندی زد : اگه اینطوره هروقت امادگیش داشتی بهم بگو(رفت گونه ی ا.ت رو بوسید و بعد رفت)
ا.ت با خودش گفت «چقدر جنتلمنه رفت» اون بوسه ی گرم تهیونگ که رو گونه ی ا.ت گذاشت ا.ت هنوز احساسش میکرد و از هیجانی ذوقی کرد و به خودش اومد و بعد رفت اتاق و اروم گرفت و خوابید!
- ۱۳.۴k
- ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط