بغل کن بالشت را بعد از این او برنمیگردد

بغل کن بالشت را بعد از این او برنمیگردد
بهار ِ مملو از گلهـای ِ شب بو برنمیـگردد

خودت دستی بکش روی ِ سرت خود را نوازش کن
سرانگشتی که میزد شانه بر مو برنمیگردد

دلت پر میکشد میدانم اما چاره تنهایی ست
به این دریـاچه دیگر تاابد قو برنمیـگردد

ببندی یا نبندی سبزه ها را بعد از این روبان
نگـــاه ِ گوشه یِ قابش به این سو برنمیگردد

هوا غمگین، نفس خسـته، در و دیوار لب بسته
سکوتِ خانه سنگین و هیـاهو برنمیـگردد

گذشت آن خاطرات و آن حیاط و شمعدانی ها
هوایِ عصر و تخت و چای ِ لیمو برنمیگردد

همیشه آخرِ این فیلـم، جای یک نفر خالی ست
به صحنه قیصری با زخــــم ِ چاقو برنمیـگردد

نوشتی تا "خداحـافظ" به روی ِ شیشه های ِ مه
خدا هم گـــریه کرد از جمله ی ِ "او برنمیگردد
💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔 💔
دیدگاه ها (۱۱)

❤ ρεЯsρoℓɨs❤

هر صبح ،دو رکعت « دوستت دارم » رااقامه میکنم ،به نیّت ِ چشمه...

📝 "غرور " یک حرکتِ فوقِ بی رحمانست؛که یک فرد میتواند در برا...

دلم میخواستخانومِ خانه ات میشدم …تو خسته از سرکار می آمدیو م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط