اربابکیم

#ارباب_کیم♣️

#پارت_3

ویو ا/ت

+صبح بانور آفتاب بیدار شدم.
خواستم بلندشم به درد بدی که توی کمرم پیچید افتادم روی زمین.

هق هق هام سرگرفته بود دیگه نمی‌تونستم تحمل کنم.
تنها چیزی که الان میخواستم این بود که بمیرم.
بدنم خیلی درد میکرد همینطور که گریه میکردم آجوما اومد توی اتاق

آجوما:هیس دخترجون ارباب عصبانیه اگه صداتو بشنوه فکر نکنم زنده از زیر دستش بیرون بری.

+نمی‌تونستم جلوی خودمو بگیرم دوباره اشکام سرازیر شدن.

آجوما:میدونم خیلی درد داره درکت میکنم ولی باید تحمل کنی.
حالا هم پاشو برو حموم پماد برات گذاشتم بزن به دست و پات.

+باشه


......
بعداز۱۵مین از حموم دراومدم وشروع کردم به زدن پماد به بدنم هنوز درد میکرد به زور لباس خدمتکاریمو پوشیدم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم.

آجوما:بدنت که درد نمیکنه؟

+دردش بهترشده

آجوما:خب بیا اینجا این قهوه رو برای ارباب ببر.

+کس دیگه ای نمیتونه ببرش؟

آجوما:نه ارباب گفتن تو براش ببری.

+چشم الان میبرم.

به سمت اتاق ارباب حرکت کردم.
چند تقه ای به در زدم که جواب داد.

ــ بیا تو

+وارد اتاقش شدم اتاقی با تم مشکی صلیقه خیلی خوبی داشت.
قهوه رو آروم روی میز کارش گذاشتم خواستم برم که باصداش متوقف شدم.......


ادامه دارد..................♣️
دیدگاه ها (۵)

#ارباب_کیم♣️#پارت_4ــ همونجا وایسا +وایستاده بودم از روی صند...

#ارباب_کیم♣️#پارت_5وبعد منو سمت اتاقش برد و روی تختش گذاشت.+...

#ارباب_کیم♣️#پارت_2دیدم ارباب یا همون تهیونگ ترسناک نگاهم م...

#ارباب_کیم♣️#پارت_1تقریباً سه سالی میشد که خدمتکار خانواده ک...

پارت²ویوا.تدر باز شد و یه زن میانسال داخل اومد اجوما.سلام دخ...

رمان ( عمارت ارباب)

یونا :صبح از خواب پاشدم درو برم نگاه کردم کوک کنارم خوابیده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط