عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part106

نفسم رو دادم بیرون، خیره شدم به ماه...
- پرهام زود برگرد.
هیچی نمی‌گفت فقط صدای نفس کشیدنش به گوشم می‌خورد، چند ثانیه نه اون چیزی می‌گفت؛ نه من، هر دو غرق خیالاتمون بودیم با آهنگ نفس‌هامون.
پرهام تک سرفه‌ای کرد، منم به خودم اومدم.
- آنا برو بخواب، فردا زنگ می‌زنم.
دلم نمی‌خواست قطع کنم؛ دلم می‌خواست تا صبح فقط صدای نفس کشیدنش رو گوش بدم. آروم گفت:
- مواظب خودت باش...
سکوت کرد بعد چند ثانیه ادامه داد:
- خداحافظ.
در جوابش گفتم:
- منم...
آروم خندید.
- حرف‌های دلمم رو می‌شنویی تو؟!
خندیدم؛ چه‌قدر این دل‌بری می‌کرد.
- خداحافظ آنام.
وصدای بوق...
گوشی توی دستم نگه داشتم و خیره شدم به صفحه‌ش واقعاً این پرهام بود؟ لبخندی روی لبم نشست، خیلی خوشحال بودم توی دلم غوغا بود.
همه چی دروغ بود قرار بود دروغ، سر چند ماه تموم شه؛ ولی آخر...
......
پر انرژی وارد بخش اطفال شدم، چندتا بچه‌ی معصوم بدحال داشتن؛ این‌قدر انرژی داشتم که همکار‌هام تعجب کرده بودن که واقعاً این منم؟!
گوشیم که زنگ می‌خورد به امید این‌که پرهام باشه هجوم می‌کردم روی گوشیم؛ اما اون نبود.
طبق روال هر روز، ساعت دو از بیمارستان زدم بیرون.
چرا پرهام زنگ نمی‌زد؟! گفت زنگ می‌زنه پس چی شد؟!
باز انتظار...
ساعت پنج عصر بود، منم بی‌حوصله وسط پذیرایی لم داده بودم؛ واقعاً چرا زنگ نمی‌زد!...
خوابم می‌اومد؛ اما اگه بخوابم زنگ بزنه چی؟!
هی پلک‌هام سنگین‌تر و سنگین‌تر می‌شدند؛ تا این‌که خوابم برد. نزدیک‌های ساعت نه، ده شب از خواب پریدم، اولین کاری که کردم چک کردن گوشیم بود؛ اما زنگ نزده بود...
کلافه پوفی کشیدم تنها بودم و تنهایی آزارم می‌داد! اون از رفیقم که معلوم نیست چرا این‌طوری شده! این هم از پرهام که زنگ نمی‌زنه، فرحان هم که آشفته‌س، آرش هم سرکارِ؛ هیچ کسی رو نداشتم، مونده بودم تنهای، تنها...
گوشیم رو برداشتم، باید خودم بهش زنگ بزنم شماره‌ش رو گرفتم بعد از کلی بوق خوردن برداشت، آشفته بود.
- سلام...
با نگرانی روی مبل نشستم.
- پرهام خوبی؟
تا جمله‌م تموم شد صدایی از پشت خط اومد، صداش برام آشنا بود و بدتر از همه صدای زنونه‌ بود!
داشت پرهام رو صدا می‌زد و صدا هی نزدیک‌تر می‌شد؛ پرهام سکوت کرده بود،

کامنت👇 👇
دیدگاه ها (۲)

#عشق_باطعم_تلخ #part107تازه داشت همه چی خوب پیش می‌رفت؛ ولی ...

#عشق_باطعم_تلخ #part108تا خواستم وارد اتاقم شم آرش جلو در وا...

#عشق_باطعم_تلخ #part105سرم رو انداختم پایین، وای اگه خودش رو...

#عشق_باطعم_تلخ #part104چه‌قدر طعم عشق تلخ بود...- فرحان؟آهی ...

black flower(p,234)

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

#invisiblelovePart_1صبح بود ، تازه بیدار شده بودم و رو تخت ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط