جیمین فیک زندگی پارت ۹۶#

جیمین فیک زندگی پارت ۹۶#


جیمین:می‌دونم الان عصبانی و دلخور هستی… و حق داری. منم وقتی فکر می‌کنم به کارم، خودم از خودم متنفر می‌شم.

صدایش آرام و خسته بود. و همین آرامش باعث شد قلبم کمی نرم شود، هرچند هنوز بغضم کامل فروکش نکرده بود.

جیمین: می‌خوام بدونی که هر چیزی که گفتم یا انجام دادم، از روی عصبانیت یا ترس بود… نه از روی بی‌احترامی به تو. تو زندگی منی… و هیچ‌چیز مهم‌تر از آرامش تو نیست.

دست‌هایم روی زانوهام قفل شده بود و نگاهش را از خودم نمی‌گرفتم. کلماتش، درست مثل نسیم، آرام‌آرام قلبم را لمس می‌کرد.

ات: اما… جیمین… اون سیلی… خیلی درد داشت. من هنوز نمی‌تونم فراموشش کنم.

جیمین سرش را پایین انداخت و چند لحظه سکوت کرد. بعد با صدای ملایم گفت:

جیمین:می‌دونم… حق با توست. اشتباه کردم… واقعا متاسفم. نه فقط برای اون سیلی، بلکه برای هر لحظه‌ای که باعث شدم تو ناراحت بشی.

چیزی در صدایش بود که به دل می‌نشست؛ نه پوزش خشک، بلکه حس واقعی پشیمانی. قلبم کمی نرم شد. هنوز کمی دلخور بودم، اما فهمیدم که او واقعا از ته دل متاسف است.

ات: می‌خوای جبران کنی؟

جیمین قدمی به سمت من آورد، اما هنوز فاصله را حفظ کرد و آرام گفت:

جیمین: می‌خوام هر چیزی که باعث شد ناراحت بشی، جبران کنم… حتی اگر طول بکشه. فقط بذار بدونم فرصت داری که بهم دوباره اعتماد کنی.

لب‌هایم کمی لرزید، اما نگاهی به چشمانش کردم و نفس عمیقی کشیدم. آهسته گفتم:

ات: باشه… می‌بخشم… ولی هنوز یه مقدار دلخورم.

جیمین لبخندی کوتاه زد، نه آن لبخند کامل شاد، بلکه لبخندی پر از آرامش و امید.

جیمین: می‌دونم… و قول می‌دم که دیگه هیچ کاری نمی‌کنم که مجبور باشی دوباره این حس رو تجربه کنی. حالا بیا بریم خومه

برای اولین بار بعد از مدتی، حس کردم کمی از بغض و دلخوری درونم آب شد و قلبم آماده شد که آرام‌آرام دوباره به او اعتماد کنم. هنوز تمام راه را نرفته بودم، اما قدم اول را برداشت
دیدگاه ها (۱)

جیمین فیک زندگی ادامه پارت ۹۶#

جیمین فیک زندگی پارت ۹۷#

جیمین فیک زندگی پارت ۹۵#

جیمین فیک زندگی پارت ۹۴#

پارت ۵۴ات: مثلا روز عروسیمونه 😡جیمین: باشه باشه میمونیم ات: ...

پارت ۳۴لارا از تو عمارت میره بیرون و ات رو به جیمین میگه ات:...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط